(وقتی اینو نوشتم دوم دبیرستان یا یه چیزی تو این مایه ها بودم)
پارسال پیرارسال بود که دوست مهتابو 2-3 تا علاف تو یه کوچه خلوت گیر آورده بودن و به زور کشیده بودن برده بودن و ......شده بود اونی که نباید میشد.مهدخت (خواهرش)میگفت مهتاب از اون به بعد همیشه یه چاقو ضامن دار تو جیبش داره.بحث این افتاد که حالا اگه زورت به طرف نرسه بدتر هم میشه یه چاقو هم دستش می افته.گفتم فکر نمیکنم دلشو داشته باشم چاقو رو بکنم تو شکم کسی.حالا کتک کاری یه چیزی...مهدخت گفت:وقتی ببنی دارن میبرنت میزنی..خوبم میزنی!چاره ای نداری.داری؟حرفی نزدم.وقتی از هم جدا شدیم یهوچیزی رسید به کله م که قبلش نرسیده بود
:من چاقو کش نیستم!!.... آره به این فکر نکرده بودیم.دوباره از ذهنم گذشت:من چاقو کش نیستم.دلیلی نداره چاقوی ضامن دار داشته باشم تو جیبم حتی برای احتیاط.وقتی نمیخوام استفاده کنم......به مهدخت که گفتم گفت:ادا اصول روشنفکریتو بذار کنار خودتو بچسب.اگه یه همچین چیزی اتفاق بیفته می خوای چه غلطی بکنی؟حرفی نزدم.چیکار میخواستم بکنم؟چی کار باید میکردم؟جز این بود که باید تنها یه جای خلوت نمیرفتم؟جز این بود که باید تو تاریکی بیرون نمیرفتم؟جزاین بود که باید سوار هر ماشینی نمیشدم؟جز این بود که باید به همه قید و بندای موجود تن میدادم تا بتونم "امانت الهی"!! رو سالم دست صاحابش برسونم؟غصه م گرفت....مثل اون موقع که دقت كردم و ديدم وقتي راه ميرم از روي سايه ها پشت سرمو چك ميكنم مواظبم كه كي پشت سرمه....اون روز روز بدي بود روزي كه فهميدم چه فرق بزرگ انسان ساخته ايست بين دو كرموزوم نا قابل. فهميدم ناخواسته تا كجا فرو ميرويم و حواسمان نيست يا هست و به قولي چه غلطي ميشود كرد؟؟؟
.......................................................
امروز بعد يكي دو سال رسيدم به اينكه ميشه در هر شرايط كثافتي (مثل ايني كه ما توش هستيم)يه جورايي از خود دفاع كرد و در عين حال از اون معياراي اخلاقي و انساني كه مد نظر آدمه هم دور نشد.من و خيلي ازدوستام كلاساي ورزش رزمي و دفاع شخص ميريم.كاري به پوزخندي كه همين الان با خوندن اين رو لب بعضيا اومده ندارم:از هيچي كه بهتره.هم از چاقو كشيدن كه به نظر من در شان يه آدم نيست هم از قناعت كردن به يه"ايييششششششش.....بروگمشو عمله!!!" مخصوصا وقتي كار به جاهاي باريك ميكشه!!
خيلي دلم ميخواد نظر همه و به خصوص دخترا رو در اين مورد بدونم
از تئاتر مدتهاست بيخبرم.اولآ كه پا ندارم همشون عين خودم درگيرن ئ ثانيا اصلا نميرسم به مولا(به قول رامين)گفتم رامين ...هفته قبل يه تكوني به دوگوله ش داد گفت بريم تئاتر تنها گزينه ممكن "شما يه خانوم با مانتوي آبي نديدين؟" كار رحيم نوروزي بودكه بعدا مفصلا راجع بهش مينويسم.(چاخان كردم خيلي هم مفصل نيست). اگه عزم تئاتر دارين پيشنهاد ميكنم "خانم سرگرد باربارا" كار مهرداد راياني مخصوص رو از دست ندين كه تعريفشو شنيدم...بريدوجاي ما رو هم خالي كنين.(تالار قشقايي).عروسي خون "لوركا" و "دايره گچي قفقازي" هم رو صحنه ست كه كارگردان به نامي نداره.ديگه ميل ميل مباركه.....
خيلي ور زدم ...فعلا باباي