تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
هیچی...فقط هیچی
احمدی نژاد برنده شد.دیگه هیچی ندارم که بگم.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

فقط یه چیز:.چی شد؟چه بر سرمان آمد؟ چه بر سرمان "آوردند"؟نمیدانم وقتی کنج اوین این خبر ها را بشنوند(اگر بشنوند)چه حالی خواهند شد؟نمیدانم.فقط میدانم فردایی در راه است.شعاری در کار نیست ولی میدانم فردا می آید.آنرا چه کنیم؟؟؟
برنامه تحصن به هم خورد.نميدونم چه خبر شده.
هموطنان !
همانطور که اطلاع داريد پانزده روز از اعتصاب غذای دکتر ناصر زرافشان، وکيل پرونده قتل‌های زنجيره‌ای مي‌گذرد و سلامت جسمی ايشان بشدت در معرض خطر است. از آنجا که هدف اصلی تحصن کنندگان آزادی و پيگيری درمان خارج از زندان دکتر ناصر زرافشان بوده و در اين راه از هيچ کوششی فروگذار نيستند ضمن مذاکره و جلب موافقت نهادها و تشکل‌های مدافع حقوق بشر از جمله انجمن دفاع از حقوق زندانيان، نشانه‌هايی در راستای موافقت با خواست متحصنين مشاهده شده است. لذا فراخوان مورخ ۳۱ خرداد ۱۳۸۴
تا اطلاع ثانوی لغو مي‌گردد .
کميته پيگيری آزادی دکتر ناصر زرافشان
خانواده دکتر ناصر زرافشان
خانواده زندانيان سياسی
دفتر تحکيم وحدت
سازمان دانش آموختگان ايران اسلامی (ادوار تحکيم وحدت)
اتحاد دموکراسی خواهان ايران
ماهنامه نامه نشريه دانشجوئی بذر
کارگران موکل دکتر ناصر زرافشان
۳۰
خرداد
۱۳۸۴
نامه مشترك خانواده زرافشان و جمعى از اعضاى كانون و... را در لينك زير بخوانيد
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20050621110225.html
اين روزها خواندن صمد بيش از هميشه اشكم را در مي آورد.ديروز كه تلخون را ميخواندم يكهو چنان به گريه زدم كه بهادر كپ كرده بود.....تو نخوابيده بودي...تو مرده بودي..ميفهمي؟مرده بودي.ده سال است كه غمت را ميپرورم.ده سال؟نه هزاران سال,به اندازه عمر تاريخ.سرزمين من....خسته,خسته از...خسته از همه ام
.اين از درد و دل.امروز تحصنه.با تمام احترامي كه براي حركت زرافشان قائلم و امروز هم همين را اعلام خواهم كرد اين را امضا كردم.راستي نامه مادران سه شهيدسال ۶۷ رو بخونين.دستم براي تايپش ياري نميكند.بعد اگه خواستين به مهشيد عزيز سري بزنين.راستي با اينكه با يه سري تندروي هاي شراگيم موافق نيستم ولي اين نظرش به ذهن منم رسيده بود.نمي دونم هنوز شك دارم ولي
بعيد نيست كه اينطوري باشه.در هر صورت احتمال ۹۰ درصدي به پيروزي رفسنجاني ميدم.
برميگردم گزارش تحصنو بنويسم.


_____________________________________________________________________
اينو خوندم و از اعماق وجودم واسه خودمون متاسف شدم.اين مكالمه ها مال چاله ميدون و گود زنبورك خونه نيست.مال خود ماهاست.خود ما با اين همه داعيه آزادانديشي و هزار كوفت ديگه كه ميخواهيم اينجوري پيش برويم "جميعا"دستور خفگي بدهيم و دهان فلانيها را گل بگيريم و بهمانيها رو لجن مال كنيم و .....(باز خدا رحم كرده بالا تر نرفته.)ديگر اشكي در چنته ندارم كه بر اين بدبختي بريزم.كسي فكر كرد چرا ۱۹درصد راي احمدي نژاد است؟تقلب شده؟سگ خورد,چند درصد بالا و پايين.رفسنجاني چي؟بابا چرا حاليتون نيست معين شده پنجم.مفهومه؟چقدر راي تحريمي توكيسه ش بريزين ميرسه به رفسنجاني؟دآخه عقلم خوب چيزيه اگه يه ميليون هم به راي معين اضافه ميشد از رايهاي احمدي نژاد يا رفسنجاني كم نميشد.ميشد؟درصد مشاركت بالا ميرفت فقط.والا من رياضيم از ۳۰درصدبيشتر نيست ولي دو دو تا چارتاست به جون خودم.اگرم كه تقلب شده كه خدا پدرهمه رو بيامرزه .گلوي منو نجو.فحشاتم زخيره كن واسه بعد:همه هم راي ميدادن احمدي نژاد از صندوق ميومد بيرون.چيزي كه اين وسط دلمو ميسوزونه اين حرفا نيست.نه كسي رو متهم ميكنم و نه براي استدلالي كه مرا به خاطر عقيده ام متهم ميكنه پشيزي ارزش قائلم.درد من اين ادبياتيست كه در برابر هم به كار ميبريم. اين تحملهاي انگشتونه اي كه جنبنده اي رو مخالف سليقه اش تاب نمي آره.راي ندادن چه حقي به من ميده كه كسي رو خاتمي چي(چقدر هميشه از اين واژه نفرت داشته ام),وطن فروش و غيره بخونم؟ يا راي دادن چه اجازه اي ميده كه برم يقه بقيه رو بگيريم كه اي خاك بر سر فلان فلان شده ت كنن اگه راي داده بودي الان نامزد مورد نظر "من" اول بود.خنده دار نيست؟گيريم اين تفكر (كه كوته بينانه كل جامعه رو همين آقايون و خانوماي وبلاگ نويس ميپنداره كه يا تحريمي ان يا معيني)حتي صدق كنه,زور گويانه نيست؟از اين ديكتاتورهاي كوچولو كه پشت چهره و قلم و تفكر ماست,بي تعارف بگم,از احمدي نژاد بيشتر ميترسم!!!!وقتي كساني كه بايد همين حداقل نيرو رو در برابر دشمن مشترك متحد كنن سر اينكه براي انتخاب بد در برابر بد يا انتخاب نكردن به توافق نرسيدن (وشكر خدا هيج گروهي هم اكثريت نبود و دعوا سر لحاف ملاست!!!!!) اينجوري دارن گلوي همديگه رو گاز ميگيرن ,با زشت ترين واژه ها همديگه رو تخريب ميكنن و حاضر نيستن بفهمن كه اين كار همونيه كه عليه ش متحد ميشيم,بيانيه ميديم,لوگو ميذاريم و پتيشن امضا ميكنيم:خفه كردن صداي مخالف......با عناوين و انگ هاي جورواجور :تو كه خارج نشيني خفه...تو كه خاتمي چيي خفه...تو كه اپوزسيوني خفه..تو كه وطن فروشي و مزدور خفه.....بشين سر جات...گل بگيرم دهنتو...و از پشت اين تلاش براي خفه كردن صداهايي كه بايد به كمك همديگه فرياد بشن,عربده هاي ديكتاتوري و خفقان رسا ميشه.پس فرق ما با احمدي نژاد چيه؟چرا همه هول شدن كه داره مياد؟مياد همه رو خفه ميكنه؟ مياد نميذاره كسي نطق بكشه؟خوب شما هم كه دارين همين كار رو ميكنين,دارين كمك ميكنين بهش كارشو آسون تر ميكنين.اينجوري كه شما كمر بستين به له كردن همديگه,اون بياد كه ديگه كاري باقي نمونده واسه ش.به اين كار ميگن "خود زني".دامن زدن به اختلاف تو جبهه خودي.همه ما تا يه جايي با هم شريكيم.هممون با اين قانون اساسي,بااين وضعيت با همين گلي كه توش مونديم مشكل داريم.حالا راهي كه واسه مقابله انتخاب كرديم فرق ميكنه.هر كي بنا به عقيده ش.با فحش دادن هيچكدومش حل نميشه.تا اين بد وبيراه گويي ها تموم نشه ترجيح ميدم زياد وبلاگ نخونم.
اومده بودم يه چيز ديگه بگم كه سر درد دلم باز شد.وسط اين دعواهاي زرگري كسي زرافشان رو يادش هست؟آره هاله گلم مثل هميشه حواسش به همه هست.دوست دارم هاله جوني.تازه من فكر ميكردم امروزه.من فردا هرجور شده مامانو راضي ميكنم كه بذاره برم.بعد از جريان درگيري اوين شايد سخت بشه راضيشون كرد.حالا فعلا:
مردم شريف و آزاده ايران!
سالهاست که مردم ايران برای دست يابی به حقوق انسانی خود تلاش می کنند و در اين راه مبارزان و آزادی خواهان بسياری دربند به سر می برند.
دکتر ناصر زرافشان مدت ۱۲ روز است که در اعتراض به سلب ابتدائی ترين حقوق خود (ادامه درمان در خارج از زندان) در اعتصاب غذا به سر می برد جان ايشان در خطر است.
براساس گزارش واصله از خانواده و وکيل آقای اکبر گنچی پس از بازگشت به اوين اعتصاب غذا را شروع کرده و در انفرادی ممنوع الملاقات می باشد.
ما ضمن حمايت از تحصن کميته پی گيری آزادی دکتر ناصر زرافشان ، از همه مردم انسان دوست ايران و حاميان حقوق بشر و کليه آزادی خواهان دعوت می شود که در گرد هم آيی روز سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۴ از ساعت ۱۷ الی ۱۹ در مقابل دفتر سازمان ملل متحد حضور به هم رسانند.
خانواده دکتر ناصر زرافشان
خانواده زندانيان سياسی
دفتر تحکيم وحدت
سازمان دانش آموختگان ايران اسلامی (ادوار تحکيم وحدت)
اتحاد دموکراسی خواهان ايران
ماهنامه نامه نشريه دانشجوئی بذر
کارگران موکل دکتر ناصر زرافشان
نميدونم ديشب راديو بدگفت يا من بد شنيدم.ميخواستم امروز شال و كلاه كنم.
دلم گرفته خيلي.دل و دماغ شوخي كردنم ندارم.اگه يقه همو ول كنيم بهتر دور و ورمونو ميبينيم.باور كنين.
چقدر باید پرداخت؟
الان از امتحان میام.توبی بی سی خوندم انتخابات رفته دور دوم.با رفسنجانی(20درصد),احمدی نژاد و کروبی.دوتای آخری رو اصلا فکرشو نمیکردم.گیجم منگم و................میترسم.آره بابا من می ترسم.چرا خجالت بکشم؟مگه نمیخوام تو این مملکت زندگی کنم؟خوب از اینکه رئیس جمهورش.....وای نمیتونم فکرشو بکنم.شک مثل خوره به جونم افتاده.اگه دور دوم همینا بیان چه کنیم؟کار دیگه ای میش کرد؟از صبح که بیدار میشیم نصف کارامون تن دادنه,زورکیه,مجبوریه.مثل لباسی که میپوشم مثل حرفایی که نمیزنم.دیگه از اون طومار دست بوسی استادمون بدتر نیست که واسه پاس کردن چند واحد مجور شدیم امضاش کنیم؟تا کجا میشه پیش رفت؟الان نمیتونم تصمیم بگیرم چی کار میکنم. وای خدای من این اتفاق واقعا افتاده؟تنها امیدم تغییر نتایج تا امشبه.نمیدونم دیگه باید چی بگم.ای کاش میتوانستم ,یک لحظه میتوانستم ای کاش بر شانه های خود بنشانم این خلق بیشمار را...گرد حباب خاک بچرخانم/تا با دو چشم خویش ببینند که .......تا حالا احساس خفگی کردی؟اگه کردی حالمو بفهم.
آه اگر راهی به دریاییم بود از فرو رفتن چه پرواییم بود؟؟؟
خیلی خسته م .همین.اونقدر هم این جند روزه با دورو وریا بحث کردم و توضیح دادم و توضیح شنیدم که حالم داره به هم میخوره.دیگه اینجا ترجیح میدم ادامه ش ندم.۲۴ ساعت من تموم شده و شام هم خوردم ولی هنوز فشارم پایینه.آخه مامان گفت یهو نشین به دولپی خوردن.دوست داشتم میتونستم بیشتر ادامه بدم.از اون که به انتخابات فکر کنم به زندانیان فکر میکنم.راستی صدای آمریکا یه مصاحبه خوب با مسعود بهنود پخش کرد.دوست داشتم حرکت اعتصاب غذا خالص برای همبستگی با زندانیان باشه.نگرانم َسردرگمم و هنوز نمیدونم چقدر فردا میتوانم از کار امروزم دفاع کنم.انتخاب انتخاب نکردن به نظر من درست بود و تا آخر هم سر حرفم ایستادم.نخواستم از ترس کسی رای بدم ولی اعتراف میکنم که نگرانی داره خفه م میکنه.اون قدر که حتی امتحانم رو یادم رفته.چی میشه؟شب آبستن است
از اين كه اين گزارش دير شد معذرت.نمي خواستم برنامه تحصن مورد بي مهري قرار بگيره(چون جمعيت هم كم بود) ولي چه كنم كه بعد ساعتها كار كردن اين كامپيوتر ذغالي ما هنگ كرد و آسيبهاي روحي و رواني شديدي به من كه هنوز انگشتام زق زق ميكرد وارد نمود.بگم كه خيلي حرف هست.
ساعت ۴ نشده بود كه رسيديم جلوي در اصلي اوين.بماند كه نميدونستيم جاي اصلي عوض شده و من و مامان مجبور شديم با موسيقي متن غرغر من كه بد جوري از دير رسيدن به برنامه ۱شنبه نقره داغ شده بودم يه مسيري رو هن و هون كنان زير آفتاب پياده گز كنيم.جمعيت (كه من فكر ميكردم بيشتر باشن)تو پباده رو به حالت صف مانند ايستاده بودن.نميدونم چرا حس كردم اون شور هميشگي تو هوا نبود.طبيعي بود كه همه نگران بودن.خبرهاي خوبي از داخل زندان نميرسيد.نيروهاي پليس تعداد معمول خودشون ر ودر اين خور مراسم داشتن و لباس شخصي هم سايد من نديده باشم ولي اگر هم بود خيلي كم فقط يه نفر از دور با قيافه نيمچه اطلاعاتي فيلم ميگرفت كه چند نفر بهش اعتراض كردن.خبرنگاري هم به اون صورت نديدم.چند نفر عكس ميگرفتن.كلي خاله ديدم من اونجا.در همين بين ابراهيم بزدي و چند نفر ديگه از نهضت آزادي(توسلي و ....)اومدن و تو چمعيت نشستن.خوبه دوستای چپ چپی مون گلوشو نخوردن. حدود ساعت ۴ علي اشرف درويشيان(كه عاشق نوشته هاشم)مراسمو با خوندن بيانيه كانون نويسندگان شروع كرد.قسمتهايي از اين بيانيه:دكتر ناصر زرافشان به دليل اعتصاب غذاي ۸روزه خود در خطر مرگ قرار دارد.مااعضاي كانون نويسندگان خواستار آزادي فوري و نجات جان او هستيم.اما اين تنها خواسته ما نيست.بلكه گام ديگريست در رهايي انديشه و بيان از قيد سانسور و سركوب فرهنگي.ملت شريف و آگاه ايران!كانون نويسندگان ايران با تلخ ترين تجربه هاي زندان,شكنجه ,كشتار و حبسهاي سياسي,امروز همگام با زرافشان و همگام با تمامي پويندگان راه آزادي انديشه وبيان,آزادي زنان,آزادي تشكلهاي صنفي و فرهنگي واجتماعي روزي را اميدوار است كه فردي به نام "زنداني سياسي" در كشور وجود نداشته باشد.بعد هما زرافشان همسر دكتر زرافشان با صدايي به بغض نشسته اما محكم از همه كساني كه با قبول خطرات به تحصن پيوسته بودن تشكر كرد و حرف همسرش روياد آور شد كه تا آخر ايستاده ام."ما هم همراه بااو مي ايستيم".خانم سيمين بهبهاني هم مثل هميشه با شعري زيبا حاضر بودن.با اينكه ضبط كردم اين قسمت اصلا مفهوم نيست.ببينم ميتونم جايي پيداش كنم يا نه.يه بيت قشنگش(همه ش قشنگ بود):از انتقام بيزارند,صدچشمه آب مي آرند/فرزانگان مهر آيين خون را به خون نميشويند.بعد شهلا انتصاري از جبهه دموكراسي و حقوق بشر و محمد دادخواه,حقوق دان و عضو كميسيون دفاع از حقوق بشر با اعتراض به بي اعتنايي قوه قضائيه به خواسته هاي به حق زرافشان كه منجر شد او راهي جز اعتصاب غذا براي رساندن فرياد اعتراض خود پيدا نكند,خواستار آزادي بي قيد و شرط او شدند.سپس مادر لطفي كه همه مادر خطابش ميكنن(يادمه يه سال ۸مارس بعد برنامه شهر كتاب رفتيم خونه يكي از مادرا كه فكر كنم مادر لطفي بود و دكتر زرافشان هم بود)با حمايت از زرافشان و تقاضاي آ‌زادي او,از پسرش انوشيروان لطفي گفت كه از سال ۵۰ به خاطر مبارزاتش با رژيم ستم شاهي زنداني بوده,سال ۶۳ به "جرم"دگر انديشي دستگير و سال ۶۷,سال كشتار ملي,همراه هزاران مبارز ديگه اعدام ميشه.به اينجا كه رسيد حس كردم نگراني كه در هوا موج ميزد به گلوي خيليا بغضي شد.همه دلهره داشتند.نگراني براي مردي كه ماراتن مرگ را ادامه ميداد تا سر حد............اما اتفاقات ديگري هم افتاده بود.فريبرز رئيس دانا بلندگو رو گرفت تا.....حال همه رو بگيره!(ببخشيد نمي خواستم بزنم به شوخي...ديگه خودش اومد)
خانمها,آقايان,همراهان!۸روز از اعتصاب غذاي ناصر زرافشان عضو كانون نويسندگان ايران و وكيل پرونده قتلهاي سياسي سال۱۳۷۷ ميگذرد.در ادامه تحصن خود گرد آمده ايم تا خواستار آزادي بي قيد و شرط زرافشان باشيم.متاسفانه از بر گزاري ادامه اين مراسم{معذوريم}واعلام ميداريم كه ضمن حفظ آرامش و پرهيز از هرگونه درگيري وتشنج,مراسم امروز به زمان ديگري موكول ميشود.تحصن تا حصول نتيجه همچنان ادامه دارد. همه اعتراض ميكردن و خاله فخري پشت سر من همه ش ميگفت:نه يعني چي ما نميريم.بعد علي اشرف درويشيان پشت بلندگو شعارهايي خوند و از همه خواست فقط همون ها رو تكرار كنن:"زنداني سياسي آزاد بايد گردد","زرافشان قهرمان آزاد بايد گردد" و "زرافشان زرافشان حمايتت ميكنيم".بعد از تموم شدن شعارها جمعيت كم كم شروع كرد به پراكنده شدن.بابا....شايد كانون تهديد به حمله به مردم شده بود يا...در هر حال نفهميدم مراسم به چه زماني منتقل شد.بايد ميرفتم.شايد فردا صبح.وقتي برميگشتيم دلم گرفته بود.شما هم دعا كنين يا هر چي كه بهش اعتقاد داريد.به نور پشت ميله ها فكر ميكردم و نميخواستم تصور كنم كه كم كم داره به خاموشي ميشينه.......
پ.ن:مراسم به هر وقتي افتاد اميدوارم خوب باشه.من كه ديگه اصلا نمي رسم.شنبه امتحان هورمون دارم كه همين حالا هم كلي عقبم.تازه امتحان آزمايشگاه بيوشيمي هم هست كه ديگه هيچي....راستي امتحان بافت شناسيه بود....از هيجان برنامه تجمع نفهميدم بالاخره خوب شد يا بد.با اون استاد كه دست به انداختنش بيسته خدا به داد برسه.چ



راستي يه چيزي :اينكه من راجع به زرافشان مديحه نمينويسم دليلش اين نيست كه كارش برام اونقدر ها بزرگ نيست.برعكس اونقدر به عملش احترام ميذارم كه فكر ميكنم با مديحه سرايي و سبكي كه بعضيا عادت كردن تو هر قضيه اي يه مدت براي يكي به كار ببرن و بعد بذارنش كنار فقط نشون ميديم كه چيزي از هدف بزرگ اون نفهميديم.به نظر من كار زرافشان محتاج هيچ مدح و ثنا و قهرمان پروري نيست.در سكوت به هدف والا و انساني او احترام ميگزارم
..........در برابر تندر مي ايستند,خانه را روشن ميكنند و

فراخوان کانون نویسندگان ایران برای گردهمایی در برابر زندان اوین
مردم آزاده ی ایران٬ سازمان های مدافع حقوق بشرناصر زرافشان هشتمین روز اعتصاب غذای دردناک خود را می گذراند و در
خطر جدی مرگ قریب الوقوع است. ناصر زرافشان مبتلا به بیماری حاد کلیوی است و هر لحظه بر وخامت بیماری او افزوده می شود. ما از همه ی مردم٬ نهادهای فرهنگی و اجتماعی درخواست می کنیم که درگردهمایی اعتراضی تحصن کنندگان٬ از ساعت چهار تا شش بعد از ظهر روز سه شنبه بيست و چهار خرداد هشتاد و چهار در برابر در بزرگ زندان اوین شرکت کنند. کانون نويسندگان ایران - ٢٢/٠٣/٨٤
انگار عزيزي رو به احتضار دارم.چيزي گلويم را ميفشارد.مامان رفت پيش عزيز و فردا مياد .دكتر زرافشان پدر من,برادر تو و خويش هر ايرانيست .نه اصلا چرا از خويشان....تبلور هزارها هزار فرياد در گلو مانده ست.فرياد خود ما,فرياد پدران و مادران ما,فرياد فرزندان ما,فرياد ايران ماست.
آيا خاموش خواهد شد؟چيزي در من بانگ ميزند كه:نه!!!!!
اگه اوج احترامي كه براي اين حركت قائل بودم نبود شايد آرزو ميكردم زرافشان اعتصاب را بشكند و از دست نرود ولي.........
آه از چه سخن ميگويم؟
ما بي چرا زندگانيم
آنان به چرا مرگ خود آگاهانند
دوستم آزاد شد.كمي ذهنم راحتتر شد.به مامان اصرار كردم كه با مترو نره.شايد مسخره باشه ولي بعد اين انفجارا از جاهاي عمومي تا اين انتخابات بياد و بگذره يه كم دلهره ميگيرم.
امروز بانگ هستي خود بوديم.......هر روز باشيم
روز نحسي بود امروز واسه من.ميگم واسه من چون واسه خيليا هم روز مفيدي بود.به تحصن دير رسيدم چون امتحان عقب افتاد چند ساعت,چون استاد براي امتحان ساعت ۱۲ تازه ساعت ۱داشت سوال طرح ميكرد.چون كلاس كذايي بافت يه ساعت دير تشكيل شد.چون جزوه هاي آزمايشگاه بيوشيمي جا مونده بود خوابگاه مجبور شدم دو ساعت برم دنبال اونا,چون تا از قزوين لكنتي برسيم تهران از هميشه بيشتر طول كشيد(تازه با سواري اومدم),چون مريم خرم كرد كه از آزادي برم انقلاب ,چون لعنت به همه.......حالا جنگ اعصاب و اينكه نزديك بود نصف دانشكده ر و آتيش بزنم و پاچه همه پسرا رو گرفتم (به خدا به خاطر تحصن نبودا....قلدر بازي در مياوردن)وچي كشيدم تا اين امتحان عقب نيفته و شرش امروز كم شه بماند.رسيدم انقلاب ساعت ۵و۱۰ديقه بود.مامان قبلآ با اتوبوسي كه از مركز فرهنگي زنان راه افتاده بود همراه بقيه رفته بود كه حالا جدا مشاهدات اونا رو هم ميگم.خارج:از سر ۱۶آذر پياده رو سمت چپ خيابون انقلاب رو بسته بودن.رفتم اونور كه قيامت بود.قدم به قدم پليس وايساده بود.لباس شخصي هم اي....بودن.پليسا به مردم اجازه ايستادن نمي دادن و گاهي برخوردا خشن ميشد.اگه كسي مقاومت ميكرد يا حرفي ميزد يه باطومي هم نوش جون ميكرد.رسيدم جلو دانشگاه اجاز ه نميدادن كسي به خيابون نزديك بشه.خيلي از خانومها و دخترا به شدت اعتراض ميكردن و ميخواستن برن اون ور به هسته تحصن جلوي در اصلي ملحق بشن و ميشنيدن كه: دير اومدين نميشه برين.از ساعت ۵ به بعدديگه نميشه كسي بره.هرچند يه خانومي ميگفت از چند ديقه مونده به ۵ اومده و بازم جلوشو گرفتن.(اونطور كه بعد از مامان شنيدم راست ميگفته).هر چي ميگذشت جو مخصوصا نزديك در متشنج تر و برخوردها ناجورتر ميشد.يه ماشين پليس -از اون بزرگها-وسط خيابون نگه داشته بود و هي با بلندگو از "سركار خانوم محترم "و"آقاي عزيز"ميخواست (ببخشيد چه ربطي داشت؟)و غيره زود تر گور تشريفشونو گم كنن رد شن. (به جان خودم همين طوري قاطي حرف ميزدآدم نميفهيمد بالاخره فحش ميده يا قربون صدقه ميره!!!) و صداش نميذاشت چيزي از بلند گوي لاجون جلوي در اصلي چيزي بفهميم.يه سري اتوبوس جلوي جماعت دم در اصلي بود كه كاملا ديد ر وگرفته بود.پليسا هم كه انگار مرغ جا ميكردن.هي كيش ميكردن جماعت ميرفتن اينور خيابون دوباره يه سري اونور......بساطي بود.هي لحظه به لحظه جو متشنج تر ميشد.تمام تلفن هاي منطقه چه موبايل چه ثابت حتي تلفن عمومي ها قطع بود.نميتونستم مامان يا هيچ كدوم از خاله ها رو بگيرم.كم كم داشتم نگران ميشدم.اكثر مغازه ها كركره هاشون رو نصفه كشيده بودن پايين و احتمالا ضعيفه هارو فحش ميدادن.(خدايي اينا هم جاپيدا كردن دكون زدن.خوب برادر من,جان من,....اي بابا بگذريم).پليسا ديگه رسما تهديد ميكردن كه اگه نرين ميزنيم.(با باطوم البته.هول نكنين.ديگه انقدا هم....).هيچ كس هم اجازه عكس گرفتن نداشت.يه پسره هنوز دوربينو از جلدش در نياورده بود كه سرش هوار زدن و ردش كردن.تو همين بين كه هي فاصله ۱۶آذر تا جلوي در رو گز ميكردم يهو چگالي انصاريا اونطرف زياد شد.راه افتادم به طرف پايين.ساعت حدودا ۵/۵ بود.از طرفاي خيابون فخررازي صداي شعار مي اومد.جمعيت هجوم آوردن و يه موج هم از سمت مخالف با عجله دور ميشدن.من اون وسط منگ مونده بودم.فكر كردم حزب اللهي ها ريختن.نگرانيم اوج ميگرفت.ميترسيدم بريزن رو سر متحصنين.تجربه نشون داده كه پليس جلوشونو نميگيره.بدجوري ترسيده بودم.واقعا رحم ندارن زن و مرد هم سرشون نميشه.(همونطور كه بعدا خوندم تو اون لحظه جمعيتي حدود ۲۰۰-۳۰۰ نفر كه بلافاصله چند برابر شدن شروع كردن در حمايت از جنبش زنان و زندانيان سياسي وتحريم انتخابات شعار دادن و پوسترهاي انتخاباتي رو پاره كردن. لباس شخصيا و پليس بهشون حمله كردن و يه سري دستگيري وسيع اونجا اتفاق افتاده.با ضرب و شتم سعي كردن كه متفرقشون كنن.)صادقانه :ترسيدم جلوتر برم.اينجور موقع ها يقه هر كي ر ودستشون برسه ميگيرن.از اون ور هم بدجوري دلواپس تويي ها بودم.ضمن اينكه نيومده بودم تو يه ميتينگ سياسي شركت كنم.به حالت دو برگشتم طرف دانشگاه .نه شكر خدا خبري نبود.مونده بودم حيرون.نميتونستم هم يه جا وايسم.يه پسري رو چند تا پليس با سروصدا مياوردن و با باطوم ميزدن.خانوما هم شروع كردن با صدي بلند اعتراض كردن و بعد هم هو كردن.يه كم جلو تر از يكي از پنجره هاي طبقات بالاتر يه خونه مسكوني يه سري كاغذ تايپ شده پايين ريختن.همه سرشونو بالا كردن و تازه ديديم چند نفر اون بالا دارن عكس ميگيرن.حالا كدوم وري بودن خدا داند.پليسا يه كم نگاه كردن و چيزي نگفتن.چند تا بسيجي انگار موشونو,ببخشيد ريششونو آتيش زده باشن سررسيدن و چند تا كاغذو قاپيدن و خوندن.بعد ول كردن و رفتن.يك سري از كاغذا راجع به اعتصاب غذاي دكتر زرافشان بود.سري ديگه ر ونتونستم ببينم.ساعت داشت از ۶ ميگذشت.راس ساعت شروع كردن به متفرق كردن متحصنين.اولين سري از خانوما كه اومدن اينور خيابون خشونت پليس بيشتر شد.اصلا نميشد وايساد.يه ذره اين پاواون پا كردم تا به طور كاملا شانسي مامانو ديدم.هر دو موافق بوديم كه بيشتر اونجا نمو نيم.دستگيري ها شدت گرفته بود و من هم آنچنان حرص و استرسي رو از سر گزرونده بودم تا اينا به سلامت بييان بيرون و بسيجيا نريزن لت و پارشون كنن و ......كه نا نداشتم.با اينكه برنامه تموم شده بود فضا رو به آرامي نميرفت.مردم دسته دسته وايساده بودن و بعضيا با افسرا بحث ميكردن.(با اونايي كه باطومشون غلاف بود.)راه افتاديم طرف خونه.شنيدم تا ساعت ۵/۸-۹هنوز شلوغ پلوغ بوده.داخل:ساعت۱۰ ديقه به ۵اتوبوس ميرسه به جلوي در اصلي.از قبل قرار بوده همه دستاشونو به هم زنجير كنن تا كسي رو نتونن ببرن و اگه پاي كتك خوردن هم افتاد به پيشنهاد نوشين فقط لبخند بزنن.وقتي از ماشين پياده ميشن بلافاصله رو زمين ميشينن.پليس اول ميريزه و به راننده اتوبوس فحاشي ميكنه و خيلي از پلاكاردايي كه تهيه شده بوده رو پاره و لگدمال ميكنه.مامان ميگفت به حلقه بيروني بچه ها كه نشسته بودن حمله كردن و با لگد زدن ميخواستن از رو زمين بلندشون كنن.ولي تعداد خانوما به سرعت زياد ميشه و اونا هم دست از اذيت بر ميدارن.دو تا اتوبوس و يه ميني بوس جلوي جمعيت ميذارن تا مردم تو خيابون نتونن اونا رو ببينن.يه آقاي مسني يكي از پلاكاردهارو كه جون سالم به در برده بوده بلند ميكنه و تا آخر مراسم رو دست نگه ميداره.(از صحنه هاي قشنگ امروز:)خبرنگارا هم يه تعدادي بودن.نوشين احمدي خراساني,محبوبه عباسقلي زاده و چند خانوم ديگه صحبت ميكنن.شعارهاي از قبل تعيين شده داده ميشه و سرود جنبش زنان(كه من عاشقش شده م ) رو ميخونن:اي زن اي حضور زندگي,به سر رسيد زمان بندگي....................... البته مشكل در مورد شعار اين بوده كه يه سري خانوماي ديگه شعارهاي خودشونو ميدادن و بعضيا هم اعتراض داشتن كه فقط شعاراي تريبونو بديد و شعار سياسي نديد.خانوم سيمين بهبهاني هم شعر زيباشون ر وميخونن كه مامان نرسيده بود متن كاملش رو بنويسه.اينجا بخونين.(بااجازه از صاب خونه گل.)در آخر هم قطعنامه پاياني خونده ميشه.متن كامل سخنراني ها و قطعنامه در سايت زنان است.با تموم شدن مراسم سريع همه رو متفرق ميكنن ولي خداييش اگه نيروي انتظامي نبود بسيجيا ميريختن همه رو تيكه تيكه ميكردن.از يه جايي به بعد هم كه من مامانمو پيدا كردم.
بعد اون همه كشمكش تو دانشگاه و بعد هم اينجا نتونسته بودم تو تحصن شركت كنم و حالم گرفته بود.البته از اينكه جمع تونسته بودن صداشون رو رسا كنن واز همبستگي كه وجود داست شاد بودم.از هر طرف هم برامون ميرسيد:ساعت ۱۰صب ۴تا بمب تو اهواز منفجر شده بود....حال دكتر زرافشان وخيم بود ....از حاشيه خيابون ميرفتم و سعي ميكردم اشكهام رو براي خلوت زنانه خودم نگه دارم.ماشينها رد ميشدن و بعضي با بي حالي ميپرسيدن:چيه چه خبر شده خانوم؟!و من انگار به روال هميشه متلكي شنيده بودم:جوابي نميدادم و ميگذشتم....ميگذشتم.
پ.ن:شده بعضي وقتا بهم اعتراض كنن كه فلان مطلب خيلي مهمه يا پرارزشه تو چرا با طنز بيان ميكني؟اگه من تو اين گزارش يه جاهايي شوخي هايي كردم به خاطر اين بوده كه تلخي يه سري واقعيت ها حداقل كام بقيه رو تلخ نكنه.اينكه ساده ترين حركتها تو وطنمون به خشونت كشيده ميشه و مردم اونقدر تحت فشارن كه از هر روزنه اي براي سردادن فريادهاي خفه شده در گلوشون ميخوان استفاده كنن حتي اگه اون پنجره به يه دليل ديگه اي باز شده باشه و نميشه زياد هم بهشون خرده گرفت.اكبر گنجي قبل از ورود به زندان در جمع متحصنين براي آزادي دكتر زرافشان سخنراني كرده و همه اونو با اشكهاشون در مدخل سياه چال بدرقه كردن و خود دكتر زرافشان.........الان راديو گفت يه بمب ديگه هم تو ميدون پاستور تهران منفجر شده.وقتي فكر ميكنم جون آدما كجاي اين بازي قرار ميگيره به نظرم ميرسه شايد يه كمي طنز بتونه وسط اينهمه دل گرفته و بغض هاي گلو مانده,يه چيز كوچولو شبيه لبخند رو لب حتي يه نفر اگه ميخونه بياره.همون واسه من كافيه.
پ.ن.ن:همين الان فهميدم يكي از دوستامو امروز جلو دانشگاه گرفتن.ديگه نميتونم چيزي بنويسم.براي امروز ديگه بسمه.فقط اميدوارم مشكل جدي براش پيش نياد و زود آزادش كنن.حالا كه اين بغض اومده به گلو اين هم مثل هميشه زحمت هاله عزيز هست كه بتونيم با
گرفتن دستاي هم دردهامون و دردهاشون رو تسكين بديم....فكر مرحم باشيم.

گزارش بقيه دوستان مثل پرستو و فرناز هم هست.
لينك كامل خبرها(ببخشيد انقد تنبلم.ساعت از ۳ نصفه شب گذشته
براي ديدن خواهران و برادران عزيزم لحظه شماري ميكنم
. http://www.iftribune.com/images/tribunak/logozzxxB.jpg
فراخوان عمومی برای اعتراض به «نقض حقوق زنان در قانون اساسی
بازم دير كردم.چه كنم با اين بافت شناسي(فردا امتحانه)مهمترين خبر در حال حاضر تحصن فعالان جنبش زنان جلوي دانشگاه تهران
در اعتراض به نقض حقوق زنان در قانون اساسيه.قانوني كه به من به تو به مادر من به دختر تو حق انتخاب در اساسي ترين مواردحيات را نميدهد.قانوني كه زنان را براي گرفتن حقوق اوليه خود به تكدي از مردان(از بي سواد ترين و ناآگاه ترين گرفته تا مدعيان و لاف زنان فرهنگ و آزاد انديشي و .........)وا ميدارد.قانوني كه با بينشهاي پوسيده و خرافاتي در قالب عرف و سنت و ...كمال همكاري را دارد.قانوني كه نه تنها ظرفيت هاي اجرايي بيشتري ندارد بلكه هر چه بيشترودقيقتر اجرا شود روز زنان در ايران را بيش از اين به سياهي خواهد آلود.نگذاريم!.....
چي گفتم!!!!! خودمونيش ميشه اينكه فردا جلوي دانشگاه تهران به قانوني اعتراض ميكنيم كه بالكل زن رو به رسميت نميشناسه.يك زن انگار يه مفهوم انتزاعيه و فقط در قالبهاي همسر,مادر,و.......(جايگاهي كه لزومآ قيم پذير باشه)معنا پيدا ميكنه.من فردا صبح امتحان دارم و بعدش يه سري كلاس عملي ولي هر طور شده ساعت ۵ تهرانم.مامان هم احتمالآ‌ از كتابخونه مركز فرهنگي زنان بياد.شايدم رفتم يه سركي كشيدم ببينم چه خبره و با هم اومديم...دلم ميخواد بتونم باور كنم كه هستن مرداني كه به جز اينكه ادعاشون گوش فلكو كر كنه به درد ديگه اي هم ميخورن.(نه مثل اونايي كه هزار جور داعيه روشنفكري دارن آزادي ميخوان و جامعه آزاد و عدالت براشون از نون شب واجب تره ولي پاي مسائل زنان كه مياد وسط...........ديگه نميگم.......چرا ميگم.نگم ميميرم:از هر مرتجع وعقب مونده اي ...ر ترن!!) انسانهايي كه به پايمال شدن حقوق انسانهايي ديگر اعتراض ميكنند و براشون افت نداره اگه اون انسانها زن باشند.از زن ذليل خوانده شدن هم ترسي ندارند.(بابا پاشين بياين يه عمري به ما گفتن ضعيفه يه بار به شما ميگن زن ذليل....به قول فروغ:مرا به حركت كرم در خلا گوشتي چكار.....)كما اينكه تو خونه فرناز خوندم بيش از ۱۰۰ مرد آزاد انديش از اين حركت حمايت كردن.مطمئنم كه اين تعداد بيشتر هم هست.مرداني كه به كرامت انساني احترام بذارن بيشتر هم هستن.صميمانه دستشون ر وميفشارم.
.پ.ن:اين تريبون بد جنس نه تنها لوگوي خودشو قايم كرده,بلكه لوگوي اين حركت رو هم معلوم نيست در كدوم آستينش كه از آن يكي از دستان پليد استكبار جهاني و تهاجم فرهنگي بيرون خواهد جهيد پنهان داشته است...لذا من از محضر دادگاه تقاضاي اشد مجازات.............اي بابا! هر چي ميگردم نيست.
پ.پ.ن:خيلي خوشحال شدم شنيدم كه اين حركت به هيچ شخص و گروهي وابسته نيست.خصوصآ تو اين هاگير واگير انتخابات.خوشحالم كسي نميتونه اين حركتو به معين يا بقيه آقايون بچسبونه.ما عملكرد اصلاحات رو در مورد زنان تو كابينه سر تا پا مرد خاتمي و بقيه اقدامات ۸ساله ديديم.ديگه بسمونه.اون بقيه هم كه تكليفشون از روز روشن تره .(حالا آقاي معين ميخوان كابينه با عدالت جنسيتي بدن بفرما...كي مخالفه؟ولي اگه از من ميپرسين..........بماند!!!)
كمك كنين
حتمآ ميدونين كه مجتبي سميعي نژاد به ۲ سال زندان,تنها به دليل "وبلاگ نويسي"محكوم شده.زبانم از اينكه احساسمو بگم قاصره .فكر كنم هاله خيلي خوب تونسته بود همون حسو بيان كنه.بياين با هم تويه حركت جمعي كه بچه هاي وبلاگستان ترتيب دادن شركت كنيم.يه بار هم كه شده نگيم:اي بابا....چه فايده...تاثيري نداره.....يه بار هم كه شده از همون جا كه ميتونيم شروع كنيم,نه از محالات و ايده
آلهاي دور و دراز.....مجتبي بخشي از خود ماست.تنهايش نگذاريم.
:)پ.ن :با تشكر از هاله گل كه مثل هميشه فعال و پيش قدمه.هاله جون واسه همينه كه ميخوامت

پ.ن.ن:نميدونم اين لينكدوني چه مرگش شده.اگه لينك مطلب توش نبود از اين استفاده كنين.
mojtaba-samienejad.blogspot.com