تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
سلام.من اينجام و خوبم و گاهي هم سعي ميكنم كه خوب باشم.گاهي زور ميزنم و گاهي هم در واقع جون ميكنم كه خوب باشم. مهم اينه كه بد نيستم.اخلاق گه مرغي پيدا كرده م .از روش شطرنج بازي كردنم در 12-13سالگي دارم الان در كل زندگي استفاده ميكنم.اون موقع ها با بهادر كه بازي ميكرديم تا قافيه تنگ ميومد ميزدم زير صفحه بازي و مهره ها رو ميفرستادم هوا.چون بهادر تو شطرنج بر عكس خيلي از بازيا شيش تاي منو حريف بود.الانم دارم همون كارا رو ميكنم.اقرار ميكنم كه كار خوبي نكردم ولي راست راستش پشيمون نيستم چون از اولش هم ميدونستم كه گند ميزنم. خلاصه...شد آنچه شد.خيلي بهش فكر نميكنم ولي براي خودم كمابيش نگرانم.
دلم براي معدود آدمايي كه لك زده باربده كه خيلي دوست دارم سفت سفت بغلش كنم و صد تا ماچش كنم.عكس جديدش روي وبلاگ آلوچه خانوم دل منو برده كه يه گازش بگيرم.يه لاك پشت خر احمق ناقلا از شمال گرفتم كه تا اطلاع ثانوي دوست پسر جديد منه و ميخوام ببرمش قزوين.سيزده به در خونه نيستم و دو روزم دانشگاهو ميپبچونم.برگشتم تهران مينويسم كجا رفتم و چه خبرا بود.تموم شد.اين بود انشاي من.

لا لا لا لا گل لاله
حريم عشق پاماله
سياهي رنگ هر سفر
سر هفت سين هر ساله
لا لا لا لا گل زيره
بابات دستاش به زنجيره
.................
سال نو
سین هفتم سیب سرخی ست
حسرتا که مرا
نصیب از این سفره سنت
سروری نیست
شرابی مردافکن در جام هواست
شگفتا که مرا بدین مستی
شوری نیست
سبوی سبز پوش در قاب پنجره
ـ آه چنان دورم که گویی
جز نقش بی جانی نیست
و کلامی مهربان در نخستین دیدار بامدادی ـ
فغان که در پس پاسخ و لبخند
دل خندانی نیست
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست

احمد شاملو

میخواستم اینو فردا شب بنویسم که آخرین شب ساله ولی شاید فردا وقت نشه یا اینترنت دم دستم نباشه چون خونه نیستم.
امسال هم گذشت.پارسال هر کی ازم میپرسید میگفتم سال 84 بدترین سال زندگیم بود.امسال به همون اندازه مطمئن نیستم چون 85 هم همچین سال بهنری نبود.شدیم عین سال به سال دریغ از پارسال.از آرزوی سال خوش، سالی موفق تر و شاد تر ، همراه با سلامتی و پیروزی برای شما و خانواده و کوفت و زهرمار، از این دعا های مفت که هیچ کدوم برآورده نمیشه حالم به هم می خوره.امیدوارم امسال حداقل سال بدتری نباشه.فقط همین.
امیدوارم در کشورم- که همیشه با عشقی دردناک دوسش داشتم و گاهی حتی آرزو کرده م که کاش نمیداشتم- جنگ نشه تا مردم بدبخت تر و بیچاره تر از این نشن و تحریمای اقتصادی کهنه و تازه گلوی مردمو - اگه هنوز جایی داره - بیشتر از این فشار نده.
امیدوارم کنار برج و باروهای بساز بفروشای عزیزی که بلد نیستن اسمشونو امضا کنن چهار تا خونه ساده هم واسه بقیه آدما ساخته بشه.کارتن خوابای کمتری یخ بزن، زنای کمتری مجبور به تن فروشی بشن، به بچه های کمتری تجاوز بشه ، بچه های کار کمتری که موقع بازرسی مامورای شهرداری تو 8، 9 ساعت گرمای موتور خونه قایم شدن، بپزن و بمیرن.دخترای کمتری خونه شونو کارگاه کنن و امسال برای هر گونی45 کیلویی قند شکستن بیشتر از 800 تومن بگیرن.حقوق کارگرای کارخونه های الکی ور شکسته! زودتر از 6 ماه یه بار پرداخت بشه،کودک آزاری و خشونت خانگی و زن ستیزی به پایین تر از حد اشباع فعلی برسه. آدمای کمتری که حرفشونو میزنن و حقشونو میخوان با دست آدمایی که حرف نمیزنن و حق بقیه رو میخوان کتک بخورن و زندانی شن و آخرشم از این مملکت فرار کنن و برن
خدایا خداوندا خوندن همه این آرزوها سر جمع شاید 5 دقیقه وفت هرکدام از بندگانتو میگیره. نمیدونم عملی کردنش چقدر وقت تو رو میگیره؟ممکنه خواهش کنم در کنار کارای مهمی که برای ما انجام میدی، همون موقع که مراقب گناها و ثوابا و خیریت مبرات و دوزو کلکای ما هستی سر راهت یه چند تا از این آرزو های محالو ممکن کنی؟
امیدوارم خودمم بتونم خودمو از این مخمصه ای که واسه خودم درست کردم بکشم بیرون.خدایا به من توان بده که بتونم درست ببینم.نه چشمامو روی همه بدی ها ببندم و نه فقط به خوبی ها (اگه خوبی در کار باشه)باز نگه دارم. پروردگارا ، تویی که توی این دنیا فقط من میشناسمت چون خودم ساختمت نه کس دیگه ای برای من، به زخمهام اجازه خوب شدن بده.نذار که همیشه تازه باشن و آزارم بدن.نذار که کهنه و چرکی و مزمن بشن.نذار که همیشه با من بمونن.کاری کن که کسانی که از من رنجیدن منو ببخشن و بهم فرصت جبران بدن.کاری کن که اونقدر بزرگوار بشم که بتونم ببخشم.(جون هنوز نیستم و نمیتونم).خدایا اجازه نده اونقدر کینه تو دلم جمع بشه که جا برای چیز دیگه نمونه. خدایا به من قدرت بده تا قدم هامو محکم تر از قبل بردارم.راهی که جلوی پامه سرده.تاریکه و خلاصه خیلی نکبته.هیچ امیدی تهش نیست.هر قدر هم تند بدویی که به آخرش برسی باز ممکنه بگی : خوب که چی؟ کمکم کن که خسته و نا امید نشم. اگه تو این دنیا بدی سلطنت میکنه و همیشه پیروز و موفقه، اگه نا مردی جواب سختیای دور و بره ، اگه هر کسی محکم تر بکوبه وبیشتر خراب کنه راحت تر و آرومتره ،نخواه که من بد و نامرد و مخرب باشم.و آخر از همه تنهام نذار.نمیخوام این حس تلخ اینقدر نزدیک و همسایه باشه.من هنوز خوب بلد نیستم که دلمو خونه تکونی کنم.به من اجازه نده بزرگترین گناه دنیا رو مرتکب بشم و دل کسی رو بشکنم که آزاری به من نرسونده. میگن دعای بیگناه تا عرش میره.من تو این فقره بی گناهم.پس این دعای منه.خدایا هیچ وقت از چنین گناهی نگذر.نذار شک کنم که این دنیا اینقدر بی حساب کتابه که این کار بی جواب میمونه.....الهی توبرای من مقلب القلوب و محول والاحوال نیستی، پدر مقدس نیستی، تو هیچ کتابی اسمی از تو نیست.تو یک حسی و یک امید تلخ و دور پس کمکم کن
سال نو برای همه کسایی که امید دارن سال خوبی باشه مبارک

پ.ن: ببخشید که این پست انقدر طولانی بود.بیلان آخر سالو میدادم و طول کشیدوببخشید که چرت و پرت توش زیاد بود.حالم امشب خوب نیود
وبلاگه اذیت میکنه.از صد دفعه یه دفعه پست جدید قبول میکنه.اونم مگه چی بشه.امروز جواب امتحانمونو میدن.دیروز در کمال نا باوری اولین دعوای عاشقانه مونو شوخی شوخی انجام دادیم.آقای دوست جون جدیدآ بی حوصله شدن و منم که مجال نقس کشبدن نمیدم بهش.از نپذیرفتن اقدام آشتی جویانه ایشون (باز گشت یه تهران وسط بمبارون چهارشنبه سوری اکباتان و زنگ زدن به من بدون اینکه به روی مبارک بیارن که چی شده) و راه انداختن دعوای مجدد ساعتای 11.5 12 شب نادم و پشیمون شدم و زنگ زدم بهشون که دوباره اصلآ به روش نیاورد و 180 درجه بر خلاف رفتار تلافی جویانه من فضا بسی رمانتیک و عشقولانه شد. خجالت رو خجالت تلنبار کردم.دفعه چندم بود؟حسابم داره سنگین میشه کم کم.
ـاین وبلاگ تا خالا یه دفترچه یادداشت خصوصی برای خودمو یکی دو تا دوست بود.از حالا به بعد شاید اینطوری نباشه.
ـاین وبلاگ آرشیو 2006 نداره.از پاییز 84 تا زمستون 85 که امیدوارم بتونم از کل زندگیمم پاکش کنم.هیچ یادگاری کوفتی هم نمی خوام.
ـاز آلوچه خانوم عزیز برای کمک در خونه تکونی اینجا خیلی خیلی ممنونم.یه ماچ گنده طلبت تا ببینمت.
ـ تولد وبلاگ "پابلیک" مون مبارک
تجمع زنان جلو دادگاه انقلاب به خشونت كشيده شده و عده اي هم دستگير شدن...توي اسامي بازداشت شده ها اسم آشنا زياده.چقدر بده آدم اينجور موقع ها ياد كاراي نكرده ش بيفته.نوشين چند بار اومد بيمارستان براي بهادر.خوب كه شد ميخواستم بهش زنگ بزنم.هي امروز و فردا كردم و حالا.....چند تا آدم ديگه هم تو اون ليست لعنتي هست كه خيلي وقت بود كه بايد حالشونو ميپرسيدم..
ياد محبوبه عباسقلي ميفتم.اولين بار توي يه كارگاه يه روزه خشونت جنسي ديدمش.وقتي راجع به دختر 14 ساله اي حرف ميزد كه به اميد حمايت مالي با مردي نامزد كرده بود و مرد و 10 12 نفر از دوستانش بعد تجاوز دست جمعي به او 700 تومن(تك تومني) بهش داده بودن.اينجا كه رسيد صداش شكست و بغضش تركيد.همه يادشون موند در صورتي كه تو مواردي كه اون روز بررسي شد چيزاي بدتري هم بود ولي صداي محبوبه يه چيز ديگه بود.موقع انتخاب كردن كلاساي بعد از ظهر اول از همه مال اونو انتخاب كردم.دبيرستاني بودم.خيليم با هم حرف زديم.آخريم بار تحصن جلو دانشگاه ديدمش،با همون شور و حال!بلند گو دستي دستش گرفته بود و فرياد ميزد!!بعيد ميدونم منو يادش باشه.اميدوارم زود تر آزاد شه و بازم ببينمش.هر جا هست موفق باشه.

.اصلآ حس نوشتن ندارم كلي تحليل و تفسير و چيزاي اينجوري همه جا هست كه ميشه خوند.من مغزم نميكشه...انگيزه اي ندارم يعني
دیروز با حال گرفته از طول کشیدن عمل بهادر زنگ زدم به فرجام در نهایت شادی و شعف فهمیدم که آلوچه خانوم برگشته و الان در کمال خوشحالی میتونم هم به خوندن صفحه ش بپردازم و هم از آنا واسه صفحه خودم کمک بگیرم (منم که سو استفاده چی ی ی ی ی ی ی...نگو و نپرس...خلاصه منافع و این حرفا...)بگذریم. از هر دو هم خونه عزیز جهت دعوتم به کتاب خون ها کمال تشکر رو دارم.یه روزه 26 تا کتاب اضافه کردم آخه خیلی ذوق داشتم. اه اه اه خیلی بی جنبه م نه؟!خدا کنه این هفته مجبور نشم برم قزوین.بستن مطلبای مجله رو بدم دست بعضیا خودم لم بدم تو خونه این روزای آخرو درس بخونم.به هیشکی وقت نمیکنم زنگ بزنم.اونا هم همین طور.ساعتای استراحتمون فرق میکنه .دهن لقی هم بد چیزیه هاااااااا...دیروز نگین زنگ زده ناله که من نمیرسم.البته برای احوال پرسی داداشی زنگ زده بود.میگم نه عزیزم نگران نباش من دلم روشنه همه مون پاس میشیم.میگه فکر کنم دلت بیشتر از اینکه روشن باشه خجسته و نیکو ئه!!!الانم ساعت پیک مصرفه بامپای اضافی رو خاموش کن لطفآ!مرده بودیم از خنده.حرفای بی ناموسی هم که خوب به جای خود.خره خوب نشین سوالای درست غلطتو بشمر که کله پا شی.بوس بوس.از نیلو هم فعلآ از خبر گذاری فرناز خبری نرسیده!!!!و
همین جا شادی خودمونو از همزمان و هم مکان شدن امتحان پره انترنی و علوم پایه ابراز میکنیم بازم اه اه اه خییلی بی جنبه م نه؟! :))))) چه کار کنیم دیگه ،دنیا داره بهمون حال میده