دیروز با حال گرفته از طول کشیدن عمل بهادر زنگ زدم به فرجام در نهایت شادی و شعف فهمیدم که
آلوچه خانوم برگشته و الان در کمال خوشحالی میتونم هم به خوندن صفحه ش بپردازم و هم از آنا واسه صفحه خودم کمک بگیرم (منم که سو استفاده چی ی ی ی ی ی ی...نگو و نپرس...خلاصه منافع و این حرفا...)بگذریم. از هر دو هم خونه عزیز جهت دعوتم به
کتاب خون ها کمال تشکر رو دارم.یه روزه 26 تا کتاب اضافه کردم آخه خیلی ذوق داشتم. اه اه اه خیلی بی جنبه م نه؟!خدا کنه این هفته مجبور نشم برم قزوین.بستن مطلبای مجله رو بدم دست بعضیا خودم لم بدم تو خونه این روزای آخرو درس بخونم.به هیشکی وقت نمیکنم زنگ بزنم.اونا هم همین طور.ساعتای استراحتمون فرق میکنه .دهن لقی هم بد چیزیه هاااااااا...دیروز نگین زنگ زده ناله که من نمیرسم.البته برای احوال پرسی داداشی زنگ زده بود.میگم نه عزیزم نگران نباش من دلم روشنه همه مون پاس میشیم.میگه فکر کنم دلت بیشتر از اینکه روشن باشه خجسته و نیکو ئه!!!الانم ساعت پیک مصرفه بامپای اضافی رو خاموش کن لطفآ!مرده بودیم از خنده.حرفای بی ناموسی هم که خوب به جای خود.خره خوب نشین سوالای درست غلطتو بشمر که کله پا شی.بوس بوس.از نیلو هم فعلآ از خبر گذاری فرناز خبری نرسیده!!!!و
همین جا شادی خودمونو از همزمان و هم مکان شدن امتحان پره انترنی و علوم پایه ابراز میکنیم بازم اه اه اه خییلی بی جنبه م نه؟! :))))) چه کار کنیم دیگه ،دنیا داره بهمون حال میده
آناهیتا