تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
یک فریب کوچک و ساده
آن هم از دست عزیزی که تو دنیا را
جز برای او و جز با او نمیخواهی
من گمانم زندگی باید همین باشد
هی هی هی ، ای بابا همه اذیتم میکنن
بهاران عزیزم امیدوارم بعد 2 هفته اطراق کردن در قز و آسفالت شدن در ناحیه دهن امتحانتو خوب بدی فردا
آره آلوچه جونم قلبم شکسته آخ آخ آخ غمخواری ندارم وای وای وای ، اینا به کتار ، شام و نهارم باید درست کنم ، اتاقم باید مرتب کنم ، هی هی هی
خانه ام آتش گرفته ست
آتشی جانسوز
هر طرف می سوزد این آتش
پرده ها و فرشها را
تارشان با پود
من به هر سو می دوم گریان
در لهیب آتش پر دود
وز میان خنده هایم تلخ
و خروش گریه ام ناشاد
از دورن خسته ی سوزان
می کنم فریاد
ای فریاد، ای فریاد
خانه ام آتش گرفته ست
آتشی بی رحم
همچنان می سوزد این آتش
نقشهایی را که من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و دیوار
در شب رسوای بی ساحل
وای بر من
سوزد و سوزد
غنچه هایی را که پروردم به دشواری
در دهان گود گلدانها
روزهای سخت بیماری
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم
موذیانه خنده های فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه این مشبک شب
من به هر سو می دوم گریان
ازین بیداد
می کنم فریاد
ای فریاد ، ای فریاد
وای بر من
همچنان می سوزد این آتش
آنچه دارم یادگار و دفتر و دیوان
و آنچه دارد منظر و ایوان
من به دستان پر از تاول
این طرف را می کنم خاموش
وز لهیب آن روم از هوش
زآن دگر سو شعله برخیزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان که می داند
که بود من شود نابود
خفته اند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خکستر
وای ، آیا هیچ سر بر می کنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد ؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
می کنم فریاد
ای فریاد ، ای فریاد
10 سال پیش دختری رو میشناختم که میخواست دیپلم که گرفت بره آمریکا بوکسور و سولیست پیانو بشه و با جرج کلونی ازدواج کنه. .بعد دو سه سال ارگ زدن و استاد کلاسشو به زور راضی کردن یه پیانوی دسته دوم خریده بود و عرشو سیر میکرد.بچه بدی نبود ولی چیزی به کسی نمیگفت و نمیدونست این "چیزها" ی نگفته کم کم زیاد میشه و دشمن جونش.یه کم پر رو و زبون دراز بود اما میگم ، در کل بچه بدی نبود.
14 15 سالش که شد دیگه نمیخواست یره آمریکا ، زن جرج کلونی هم نمیخواست بشه.بوکسور که اصلا و ابدا.ولی هنوز عاشق پیانوش بود هرچند اسطوره هاش آهنگای سخت سخت داشتن که اون نمیتونست بزنه. میخواست دکتر بشه.به قصد خدمت به مملکت و مردم دردمند و این اراجیف.میشست رم فلینی میدید وبیگانه آلبر کامو میخوند و زور میزد تحلیلشون کنه ، بریزه ، بپاشه ، بسازه ، مرکز عاطفی وجود و مهار کنه ! بحث سیاسی میکرد.دوم خردادی دو آتیشه بود و 20 تیر 78 میخواست با پسرا از نرده های کوی دانشگاه بره بالا.
18 سالش که شد یه روز ساکشو بست و رفت یه شهر نه خیلی دور واسه همون دکتر شدن منهای اراجیف.شد خوابگاهی و مهمون خونه.هنوزم دوست بودیم با هم .هنوزم بچه خوبی بود.فقط از قبل خسته تر بود.بیحوصله تر.تنها تر.نگفته هاش خیلی زیاد شده بود.گیج میزد ولی هنوز امیدوار بود..یهو گم شد.انگار غیب شده بود.یه جایی دستم و ول کرد و رفت.کجا؟نمیدونم.چرا؟نمیدونم.فقط میدونم رفت و دیگه برنگشت.
الان یه دختر 21 ساله ای این دور و بر هست که داره دکتر میشه.آهنگایی رو که میخواد میزنه.کتابایی که میخوادو میخونه و فیلمایی که میخواد میبینه.نه همه شو ها !! تک و توک ، یکی در میون ، هر وقت دل و دماغی داشته باشه.گه گاه میبینمش.در کل بچه بدی نیست ولی...من نمیشناسمش.
اوضاع شدیدآ قمر در عقربه.هر دو تا کورسم غیبت خارج از حد مجاز داره و داره حذف میشه یعنی اگه مشکل حل نشه هفته دیگه نمیتونم امتحان بدم.دیروز خونریزی معده داشتم و امروز اندوسکوپی و طبق معمول همیشه یه مرگیم هست.دوستم وسط هیر و ویری زنگ زد به محمد که بیاد بیمارستان و کاش میمردم و این کارو نمیکرد.همه لوله گذاشتن و شست و شوی معده و بدبختیاش یه طرف ، اون 5 دیقه ای که اون اونجا بود یه طرف.نمیدونم چرا نگین این کارو کرد.شاید چون وسط لوله گذاشتن حالم خیلی بد شد و زدم زیر گریه فکر کرد بهتره اون باشه.حالم از اخلاق گندش به هم میخوره.از اون نمایش لوث و مسخره ش که خیلی وقته رو شده...نمیتونم بشینم سر کلاس ، نمیتونم هیچ کاری بکنم.فقط امیدوارم حداقل تکلیف امتحانام مشخص شه.نمیتونم بگم هیچ وقت انقدر درگیر و بهم ریخته نبودم ولی میتونم بگم امیدوار بودم دیگه برنگرده
آدمی از آنچه بسیار دوست میدارد خود را جدا میسازد.در اوج تمنا نمیخواهد ، دوست میدارد اما میخواهد متنفر باشد.امید وار است اما میخواهد امیدوار نباشد.همواره به یاد میآورد اما میخواهد که فراموس کند.....بقیه شو باد اومد نفهمیدم چی شد
کلاس نرفتیم ، یعنی نداشنیم.حوصله ندارم و وسط هیری ویری باید تا دوازده و نمیدونم چقدر علاف باشیم که جلسه هههههههههههههههههههه داریم.همین الان فهمیدم که وبلاگم فیلتر شده.نمیدونم شاید به خاطر سرور مزخرف دانشگاهه
دیشب خوابشو دیدم.بهش اس ام اس دادم.نمیدونم نرسید یا جواب نداد
داستان بلندمو تموم کردم.جالب نشده
دیروز رفته بودم حسابای قرض الحسنه شونصد سال پیشمو ببندم همه رو یکی کنم و بیارم بانک نزدیک خونه.آقای صندوق دار یه نگاه مشکوکانه ای بهم انداخت گفت : این حسابو که خودتون باز نکردین.گفتم بله پدرم باز کرده حالا خودم میخوام برداشت کنم.باز مشکوکانه تر بر اندازم کرد و گفت : کارت شناسایی تون لطفآ.دادم بهش آخرش با اکراه پولمو داد و به آقای بغل دستی با یه حالت اندیشمندانه ای گفت آخه این روزا دیگه چیزای جدید مد شده دیدی دختره تو سریال گاو صندوق باباشو زد میخواست حسابشم خالی کنه ، آقاهه هم همچین سری تکون میداد.خنده م گرفته بود.برگشتم گفتم آخه پدر من ، دزدی هم کلاسی داره واسه خودش ، آدم که واسه صدو پنجاه تومن دخل نمیزنه ولی اگه بابای منم گاو صندوق و حساب چند میلیاردی داشت خیالت جمع که منم میزدم !! یارو همچین جا خورد برگشت گفت نه دیگه این جوریا هم نیست ، ما هم حواسمون جمعه...گفتم آره باباجون ولی تا شما بیای حواستو جمع کنی من دارم تو برج العرب خودمو با حوله خشک میکنم لامبورگینیم هم تو کارواشه...جماعت زدن زیر خنده و چشمای پیرمرد گرد شد.پناه بر خدا میبینی واسه پول خودمونم باید جواب پس بدیم ، تقصیر این سریالاست که متناسب با شعور و ظرفیت خلق الله ساخته نمیشه