10 سال پیش دختری رو میشناختم که میخواست دیپلم که گرفت بره آمریکا بوکسور و سولیست پیانو بشه و با جرج کلونی ازدواج کنه. .بعد دو سه سال ارگ زدن و استاد کلاسشو به زور راضی کردن یه پیانوی دسته دوم خریده بود و عرشو سیر میکرد.بچه بدی نبود ولی چیزی به کسی نمیگفت و نمیدونست این "چیزها" ی نگفته کم کم زیاد میشه و دشمن جونش.یه کم پر رو و زبون دراز بود اما میگم ، در کل بچه بدی نبود.
14 15 سالش که شد دیگه نمیخواست یره آمریکا ، زن جرج کلونی هم نمیخواست بشه.بوکسور که اصلا و ابدا.ولی هنوز عاشق پیانوش بود هرچند اسطوره هاش آهنگای سخت سخت داشتن که اون نمیتونست بزنه. میخواست دکتر بشه.به قصد خدمت به مملکت و مردم دردمند و این اراجیف.میشست رم فلینی میدید وبیگانه آلبر کامو میخوند و زور میزد تحلیلشون کنه ، بریزه ، بپاشه ، بسازه ، مرکز عاطفی وجود و مهار کنه ! بحث سیاسی میکرد.دوم خردادی دو آتیشه بود و 20 تیر 78 میخواست با پسرا از نرده های کوی دانشگاه بره بالا.
18 سالش که شد یه روز ساکشو بست و رفت یه شهر نه خیلی دور واسه همون دکتر شدن منهای اراجیف.شد خوابگاهی و مهمون خونه.هنوزم دوست بودیم با هم .هنوزم بچه خوبی بود.فقط از قبل خسته تر بود.بیحوصله تر.تنها تر.نگفته هاش خیلی زیاد شده بود.گیج میزد ولی هنوز امیدوار بود..یهو گم شد.انگار غیب شده بود.یه جایی دستم و ول کرد و رفت.کجا؟نمیدونم.چرا؟نمیدونم.فقط میدونم رفت و دیگه برنگشت.
الان یه دختر 21 ساله ای این دور و بر هست که داره دکتر میشه.آهنگایی رو که میخواد میزنه.کتابایی که میخوادو میخونه و فیلمایی که میخواد میبینه.نه همه شو ها !! تک و توک ، یکی در میون ، هر وقت دل و دماغی داشته باشه.گه گاه میبینمش.در کل بچه بدی نیست ولی...من نمیشناسمش.
آلوچه خانوم . آناهیتا
روز به روز قلمت داره پیشرفت میکنه
تبریک میگم
...