تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
روی یه سنگ لب رودخونه نشسته بودیم.یهویی گفتم: کاش همه جاهایی رو که دوسشون دارم با خودم نبرمت...وقتی که بری دیگه جایی ندارم که برم و خاطره ای نباشه.
همینطوری به فکرم رسید.هیچ حرفیم از رفتن نبود.امروز با فرناز نشسته بودیم لب همون
رودخونه، پشت به سنگ قبلی
نیم نگاهی خرج جای قبلی کردم و دیگه هیچی
وقتی برمیگشتیم دیدم اونجایی که اون روز برفی ماشینو پارک کرده بودیم کوه ریخنه و پرش کرده.خندم گرفت
از قرقره کردن خاطره ها بدم میاد
اول: دیشب شب خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت.همخونه های عزیز با قندی قندیشون خونمون بودن.
دوم: "فکر های مغشوشم، دوباره، در جای خود مستقر شده اند و ذهن آشفته ام ، از نو، منطق ساده رابطه های روزانه را کشف کرده است.ترس های مجهولم دستس از سرم برداشته اند و تنم لبریز از اعتمادی شیرین است.می دانم این سر خوشی دلپذیرموقتی است.مگر میشود یک عمر راست راست راه رفت و معلق نشد؟مگر می شود به زندگی کلک زد و قسر در رفت؟فعلآ سبکبار و هوشیارم و به این "فعلآ" ، به این زمان نامعین محدود ، دو دستی چسبیده ام....." وقتی این تیکه آخر کتاب (دو دنیا) رو میخونم دقیقآ حسش میکنم.حس میکردم که دقیقآ حال خودمه و میخواستم ازش حد اکثر استقاده رو بکنم و فکر میکنم اون تلنگر که این حبابو میترکونه داره نزدیک میشه....
سوم:میخوام از قزوین یه مدتی دور باشم.از جوش، از آدمای احمق و کله پوکش، از همه چیش حالم داره به هم میخوره.شاید ترم دیگه مهمانی بگیرم برم رشت.از تک و توک دوستای خوبم دور میشم ولی برم بهتره.
چهارم: بدترین چیز اینه که وقتی خودت داری گیج میزنی یه مردم آزار دیوونه هم بیاد موی دماغت بشه.
پنجم: این جالبه.اون سالی که شان پن اومده بود تهران هم یه چیزی تو مایه ها نوشته بود
زندگی در تهران خيلی با حاله! گای هلمينگر

دارن اذیتش میکنن.نمیدونم قراره چی بشه.منتظرکمیته انظباتی نشستیم.دیروز که گفت از دستم دیگه کاری بر نمیاد یخ کردم.گفتم تو همیشه یه کاری میتونی بکنی.....دارم به خودم دروغ خیلی خیلی بزرگی میگم.میدونم اما باید صبر کنم.باید به زمان مهلت بدم.دروغه که بگم عادی.دروغه که بگم "همکار".دروغه بگم زیر چشمی نگاهش نمیکنم.دیروز بهویی یادم اومد که چقدر دوسش دارم.وقتی حرف میزد و اشکام میومد نمیخوام یه مو از سرش کم شه یهویی دیدم دلم داره میلرزه.فرقش اینه که این دیگه اون دل نیست که به حرفم گوش نده.اونقدر بلا سرش اومده که دیگه خودسر کاری نمیکنه.بیچاره سر به راه شده و حرف گوش کن!!!حالا هر چفدرم که میخواد بلرزه..باهاش بد تا کردم و نمیتونم فعلآ کاری بکنم. باید صبر کنم.باید صبر کنم....
ششم:این پست خیلی خصوصی شد.اینجوری وبلاگ نوشتن احمقانه ست ولی شد دیگه...
... وایول که زندگی انقدر زیباست.
میخوام در مورد معلمایی که تا دیروز سر کلاسشون می نشستم بنویسم.برای اونها که دیده نمیشن.فقط یه روز 12 اردیبهشت یه دست گل میگرفتیم دستمون میرفتیم مدرسه خانوم روزتون مبارک.... دیگه نمیپرسیدیم خانوم ازحقوقتون چه خبر؟ خانوم اجازه واسه چی حال ندارین درس بدین؟ واسه چی انگار جونتونو درن میارن بالا یه چیزو دو بار توضیح بدین؟ چرا از "شغل انبیا" انقدر خسته و بیزارین؟؟؟ نه بابا اون موقع عقلمون به این حرفا نمیرسید...بعدنا هم وقت نشد بپرسیم آقا ، خانوم ، نتیجه تحصن چی شد؟ مگه معلم رو هم کتک میزنن؟مگه معلم مملکتو به خاطر اعتراض به شرایطش میندازن زندان؟ که پس فردا بره سر کلاس چی چی درس بده؟ برو کار میکن نگو چیست کار؟ ز گهواره تا گور دانش بجوی؟ اطلب العلم حتی بالسین؟ نه وقتی واسه این حرفا نبود آخه....
سر سال بابامون هرجوره بود فرستادمون غیرانتفاعی که فدای حلقوم فشرده معلمای مدرسه های دولتی نشیم.درس بخونیم واسه خودمون خر بزرگی بشیم.بعد هم که الان "معلم"ای کلاس بالا داریم که اسمشون "استاد" ه ...
بازم همون آشه و همون کاسه...بعضیا همون زگهواره تا گور بدو تا نرسی شدن و بعضیا دیگه زیادی "استاد"...
- .ببخشید استاد...بچه سوسول مفت خورتون با رتبه 25 هزار بعد اینکه دو سال تو امارات مفت خورده و چرخیده ، الان واسه چی کنار ما تو دانشگاه سراسری نشسته و ترمی 12 میلیون شهریه میده؟
- خفه شو کره خر.....!!!!
خیلی وقتا آدم فکر میکنه چیزی که انتها نداره حماقته.البته گاهی تو این مرز پر گهر به این نتیجه میرسه که اونی که ته نداره
وقا حته
با کلی تاخیر.....
مباااااااااااااااااااااااااااااااارک باشه :))





دو یارمان، ناهید کشاورز و محبوبه حسین زاده آزاد شدند
یه وقتی آدم یه چیزایی میخونه یا میشنوه که تا ته ته ته ته....دلش (هان بی تربیت فکر کردی میخوام بگم کجاش؟) میسوزه که یه گنده ای جواب یارو رو بده ولی مصلحته که نده.یا اصلآ ارزشش رو نداره ولی من خودم از اون آدمایی هستم که بعضی حرفا قلقلکم میده.بگذریم.ما قردا عازمیم به ولایتمون.آخر هفته خود را چگونه گذراندید؟ هیچی خوردیم و خوابیدیم و چاق شدیم و درسم نخوندیم.یک نی نی گونگولی جینگیلی به اعضای خونواده دایی من اضافه ضده که عبارت است از یک توله سگ حدودآ سه هفته ای که هنوز ندیدیمش و جنسیتش هم هنوز بر ما محرض نیست ولی داریم عصری میریم که ببینیمش و خیلی ذوق داریم و امروز که رفته بودیم خرید (من و دختر داییم)هی از خودمون ذوق در میکردیم و گاهی حتی خلق الله رو شکل سگ میدیدیم.یه سگه هم تو آریاشهر دیدیم صاحبش بهم گفت خانوووووووووم سگم از شما خوشش اومده...نمردیم خاطر خواه سگی هم پیدا کردیم.آقای دوست جون دیشب یه شعری واسم فرستاد که دلم براش کباب شد.آخی ی ی ی ی ی جوجه جونم غصه نخوریا من پیشتم
به سلامتی و میمنت 93 درصد جامعه رای داده دم ما رو به عنوان بد حجاب مانتو کوتاه پاچه پا بیرون بگیرن بندازن بیرون تا جامعه از لوث وجودمون پاک بشه.فکر کن...؟؟؟!!!ما که "سگ" نداریم بذاریم تو ماشینمون از دار دنیا یه لاک پشت داریم."خالکوبی" هم نداریم بذاریم بیرون،هان یه چیزی،آقایون از مد هم یه چند فازی عقبن الان شلوار دم پا تنگ لوله تفنگی بلند مده که رو کقش از بلندی چین چین میخوره نه شلوار کوتاه :))منتظرم مصادیق بد حجابی پسرا هم اعلام بشه.ببین یه هفته تهران نبودیما...راستی
یه چیز جالب پیدا کردم.خیلی از این فیلتر شکنا مخصوصآ اونایی که رو سایتای فارسیه سایتای
غیر اخلاقی رو باز میکنه ولی سایتای سیاسی رو نه
و
.
.
.


روایت های ناهید کشاورز و محبوبه حسین زاده از زنان زندانی
یه خانوم دکتر فوق تخصص داخلی داریم که استاد ماست.کارش تو قزوین بی نظیره و تو حرفه ش رو دست نداره و روی همکارای مردشو که میگن زن جماعت پزشک خوب نمیشه سالهاست کم کرده.جذبه و اوتوریته اونو نسبت میدن به بداخلاقی چون "شوهر نکرده"!!جلو روش جیک نمیزنن و پشت سرش دست میگیرن که :زندگی نداره چون "مرد بالا سرش نیست".و الی آخر
همکلاسیاو هم دانشگاهی هایی دارم که ادعای روشنفکریشون گوش فلکو کر کرده.پس فردا آقای دکتر مملکتن.ادعای علم و سوادشون میشه.میخوان خانواده تشکیل بدن.اون وقت به ریش من 3 ساله واسه حقوق زنان میخندن،استادای زنو دست میندازن، نامه دعوت وکیل زنان برای دو ساعت سخنرانی رو میفرستن بایگانی و پای این حرفا که میرسه با بی حوصلگی سر و دستشونو تکون می دن که :..."فمینیستی"ش نکنین خانوم دکتر....منی که هرگز ادعای فمینیست بودن نکردم حد اقل از نوع برتری طلبش.(اشتباه نشه،نمیگم این یه اتهام یا ننگه که بخوام خودمو ازش مبرا کنم ولی خوب نیستم)اون خیلی باسواداش این نظریه نخ نمای پا خورده رو میکشن وسط که : مگه بقیه آزادن که زنا باشن؟ باید اول برای آزادی مبارزه کرد،شرایط که عوض شه حقوق زنا هم مرتفع میشه....پزشکای مردی رو میشناسم که دو تا زن دارن،با منشیاشون می خوابن،اجازه کار کردن به زناشون که همکار خودشونن یا کار دیگه ای دارن نمیدن،هرگز جراح زن به مریضاشون معرفی نمیکنن . همینطور بگیر برو تا آخر
شما بودین با این مرد سالارای زرورق پیچیده کتاب بار خر کرده با چه زبونی حرف میزدین؟؟؟
اول از همه به جون خودم تنبل نیستم اینترنت دانشگاهمون خراب بود.(حالا چیش درسته؟) بعدشم درس میخونم عییییییییییییییییین خر بیا و ببین.خودم کف و خون قاطی کردم از دست خودم.اینه که وبلاگ عزیزم در حال کپک زدنه.امروز تو انجمن بحث کردیم راجع به اخراجی ها و 300 و ...هوار میزدیم بیا و ببین.یه پست جداگانه میزارم برای هرکدوم.به زودی
لینکای کنار صفحه رو با فیلتر شکن گذاشتم که دسترسی بهش آسون باشه.یکی از دوستام ماهی دوبار برام فیلتر شکن میفرسته که زودم بسته میشن.کاش میشد یه لینکدونی بذارم .منتقل کردن هر خبر دونه دونه سخته
بعد از آبرو ریزی مربوط به ملوانان که 15 تا کت شلوار ایکات به اضافه مقادیر متنابهی آبرو حبثیت به مملکت خسارت زدن منتظر یه اتفاق خوشمزه خنده دار دیکه ایم که یه کم بخندیم حد اقل غمباد نگیریم دق کنیم.در کمال پررویی میخوام واحدای 5شنبه رو حذف کنم وقتشو بزنم به یه زخمی

انقدر حالم خوبه که خودمم باورم نمیشه..خوشحالم که تونستیم محترمانه به یه نتیجه ای برسیم و همکاریمونو حفظ کنیم.چون هردو به کمک و دوستی همدیگه نیاز داریم.کلی نقشه خوب تو سرمه و شوق و ذوق دارم.درسام با اینکه سخت تر و زیاد تر شده اما خیلی جذاب تر از قبل شده.کلاسای ورزشمو شروع میکنم و چند تایی شاگرد برام پیدا شده.برای دانشگاه و مجله ها کلی نقشه کشیدم.یه گروه غیر دولتی پیدا کردم که میخوام فرمهای کمپین یک میلیون امضا رو ببرم براشون همچنین برای بچه های دانشگاه.بعد مدتها ارتباطمو با مامان و همکاراش دوباره برقرار کردم برای مقاله ها و سایتاشون. بهادر هم اوضاع خوبی داره و تصمیم گرفته این سه ماهو فشرده بخونه و امسال پیش دانشگاهیو تموم کنه و سال دیگه کنکور بده و قضیه برخلاف ترس و لرز من کاملآ مسالمت آمیز حل شد.به عنوان حسن خطام خوشی لاک پشتمم پیدا شد.دیگه چی...؟؟هیچی مرگ میخوای برو گیلان :))) خیلی خوشحالم