تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
روی یه سنگ لب رودخونه نشسته بودیم.یهویی گفتم: کاش همه جاهایی رو که دوسشون دارم با خودم نبرمت...وقتی که بری دیگه جایی ندارم که برم و خاطره ای نباشه.
همینطوری به فکرم رسید.هیچ حرفیم از رفتن نبود.امروز با فرناز نشسته بودیم لب همون
رودخونه، پشت به سنگ قبلی
نیم نگاهی خرج جای قبلی کردم و دیگه هیچی
وقتی برمیگشتیم دیدم اونجایی که اون روز برفی ماشینو پارک کرده بودیم کوه ریخنه و پرش کرده.خندم گرفت
از قرقره کردن خاطره ها بدم میاد