تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
شانزدهم مهر ماه ۱۳۸۶
کلاس نرفتیم ، یعنی نداشنیم.حوصله ندارم و وسط هیری ویری باید تا دوازده و نمیدونم چقدر علاف باشیم که جلسه هههههههههههههههههههه داریم.همین الان فهمیدم که وبلاگم فیلتر شده.نمیدونم شاید به خاطر سرور مزخرف دانشگاهه
دیشب خوابشو دیدم.بهش اس ام اس دادم.نمیدونم نرسید یا جواب نداد
داستان بلندمو تموم کردم.جالب نشده
2 Comments:
Anonymous Anonymous گفته:...
چقدر این قصه تلخون رو دوست داشتم...این جمله روی لو گوت منو برد به قصه های ناب کودکی..صمد بهرنگی: یک هلو هزار هلو ، کوراغلو . و ...

Blogger . گفته:...
خب من قبل از اينكه بيام قصدم اين بود كه بيام و يه كم اباطيل بگم كه وقت بگذره و جلسه شروع بشه كه انگار ديگه دير شده و البته اين وسط اين كامنت توليد شد.