تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
دهم مهر ماه ۱۳۸۶
دیروز رفته بودم حسابای قرض الحسنه شونصد سال پیشمو ببندم همه رو یکی کنم و بیارم بانک نزدیک خونه.آقای صندوق دار یه نگاه مشکوکانه ای بهم انداخت گفت : این حسابو که خودتون باز نکردین.گفتم بله پدرم باز کرده حالا خودم میخوام برداشت کنم.باز مشکوکانه تر بر اندازم کرد و گفت : کارت شناسایی تون لطفآ.دادم بهش آخرش با اکراه پولمو داد و به آقای بغل دستی با یه حالت اندیشمندانه ای گفت آخه این روزا دیگه چیزای جدید مد شده دیدی دختره تو سریال گاو صندوق باباشو زد میخواست حسابشم خالی کنه ، آقاهه هم همچین سری تکون میداد.خنده م گرفته بود.برگشتم گفتم آخه پدر من ، دزدی هم کلاسی داره واسه خودش ، آدم که واسه صدو پنجاه تومن دخل نمیزنه ولی اگه بابای منم گاو صندوق و حساب چند میلیاردی داشت خیالت جمع که منم میزدم !! یارو همچین جا خورد برگشت گفت نه دیگه این جوریا هم نیست ، ما هم حواسمون جمعه...گفتم آره باباجون ولی تا شما بیای حواستو جمع کنی من دارم تو برج العرب خودمو با حوله خشک میکنم لامبورگینیم هم تو کارواشه...جماعت زدن زیر خنده و چشمای پیرمرد گرد شد.پناه بر خدا میبینی واسه پول خودمونم باید جواب پس بدیم ، تقصیر این سریالاست که متناسب با شعور و ظرفیت خلق الله ساخته نمیشه