دیروز رفته بودم حسابای قرض الحسنه شونصد سال پیشمو ببندم همه رو یکی کنم و بیارم بانک نزدیک خونه.آقای صندوق دار یه نگاه مشکوکانه ای بهم انداخت گفت : این حسابو که خودتون باز نکردین.گفتم بله پدرم باز کرده حالا خودم میخوام برداشت کنم.باز مشکوکانه تر بر اندازم کرد و گفت : کارت شناسایی تون لطفآ.دادم بهش آخرش با اکراه پولمو داد و به آقای بغل دستی با یه حالت اندیشمندانه ای گفت آخه این روزا دیگه چیزای جدید مد شده دیدی دختره تو سریال گاو صندوق باباشو زد میخواست حسابشم خالی کنه ، آقاهه هم همچین سری تکون میداد.خنده م گرفته بود.برگشتم گفتم آخه پدر من ، دزدی هم کلاسی داره واسه خودش ، آدم که واسه صدو پنجاه تومن دخل نمیزنه ولی اگه بابای منم گاو صندوق و حساب چند میلیاردی داشت خیالت جمع که منم میزدم !! یارو همچین جا خورد برگشت گفت نه دیگه این جوریا هم نیست ، ما هم حواسمون جمعه...گفتم آره باباجون ولی تا شما بیای حواستو جمع کنی من دارم تو برج العرب خودمو با حوله خشک میکنم لامبورگینیم هم تو کارواشه...جماعت زدن زیر خنده و چشمای پیرمرد گرد شد.پناه بر خدا میبینی واسه پول خودمونم باید جواب پس بدیم ، تقصیر این سریالاست که متناسب با شعور و ظرفیت خلق الله ساخته نمیشه