تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
بیست و سوم تیر ماه ۱۳۸۴
من مرگ هيچ عزيزي را باور نميكنم...
بیا تا جبران محبتهای ناکرده کنیم
بیا آغاز کنیم
فرصتی گران را به دشمن خویی از کف داده ایم
و کسی نمیداند چقدر فرصت باقیست تا جبران گذشته کنیم
..........................دستم را بگیر
مامی دوستت دارم.همیشه داشتم.از عشقی که به همه ما بخشیدی ممنونم و خاطراتت رو عزیز میدارم.از همه بعدازظهرهای جمعه ای که باید بهت زنگ میزدم و تنبلی کردم از همه بوسه هایی که با خستگی بهت دادم و از همه دیر کردن ها و دوری ها متاسفم.معذرت میخوام هر جند میدونم تو نه انتظارشو داری نه احتیاجشو.هرگز از اینکه کسی از رفتگان رو با اشک و آه یاد کنیم خوشم نیومده.خودت خوب میدونی که از تصور ندیدن لبخندت برای همیشه چقدر درونم اندوهگین و سوگواره ولی اگه این سوگواری رو نمیخوام با شیون کردن و چله نشستن نشون بدم منو ببخش.میدونم که ازم انتظار نداری کاری کنم که ته دلم نمیخواد.همیشه بهاران تو میمونم.همونی که دوسش داشتی.دوست دارم.خوب بخوابی.
------------------------------------------------------------------------------------------------
اوووووووووووووووه میدونی چند وقته ننوشتم؟شاید انقدی نیست ولی اونقدراتفاق افتاده این چند وقته که به نظرم یه عمر میاد.الان نی نی پشت سرمه.ناناز و نولو هم الاناست که سروکله شون پیدا بشه.عجله دارن که بریم.خودمم باید برم.عصری..........................نمیدونم از کجا شروع کنم.نیما هم که دیروز با روش همیشگیش بالاخره آدرسو ازم در آورد.آدمو خلع سلاح میکنه.....یه جورایی آچمز.ولی واقعااینجا آماده نبود.مثل این بچه تخسا که همه کادوهای تولدشونو قبل از باز کردن میدونن چیه.در هر حال.....به اون دوستی هم که قرار بود یه دستی به سر و روی اینجا بکشه وقت نکردم زنگ بزنم.امتحانا تقریبا تمومه.کوفتم شد.الان به یه مسافرت خیلی احتیاج دارم.کاش میشد تنهایی برم شمال.کاش عمو هنوز شمال بود.