صفحه که داشت هن و هون کنان میومد بالا دستام میلرزید.یه سالی میشد که صفحه پست جدید رو بلاگر جلو چشام نیومده بود.نمیخواستم بازش کنم حتی اون موقع ها که داشتم واسه نوشتن جون میدادم,چون دیگه هی وقت و بی وقت میومدم و ناخونک میزدم.نوشتنم بالاوپایین زیاد داشت.یه باری که وبلاگی رو که ناشناس و با اسم مستعار واسه مدتها داشتم پاک کردم چون به نتیجه رسیدم که باید با هویت خودم بنویسم حتی وسط دروغ بازار وب.ولی خوب دبگه نمیشد با اون وبلاگ اینجوری ادامه داد,نه به خاطر دردسری که واسم درست میشد,واسه دوستایی که ممکن بود آزرده بشن,سوءتفاهمایی که ممکن بود پیش بیاد و خلاصه...قیدشو زدم.ماهی سیاهو با شوق و ذوق شزوع کردم تو یه دوران خیلی خوب روحی ولی اتفاقآ قبل اینکه همه چی زیر دستای یه دوست مهربون له بشه جنی شدم و ولش کردم.شاید چون میدیدم دارم گرفتارش میشم و خیر سرم اون موقع چقدر از گرفتاری و اعتیاد بدم میومد.دوستای وبلاگی نداشتم که بریزن دورم و تو وبلاگاشون واسم گل ریزون و مراسم بدرقه و "بیا برگرد تا هنوز دیر نشده"راه بندازن.عطای دوستیای خاله خرسی رو تو همون وب قبلی به لقای دوروییا و زیرآب زنیا بخشیدم یه آبم روش.بی انصافی نمیکنم دوستای خوبم زیاد بودن ولی خوب...پیش اومد دیگه.خودمم نمیدونم واسه چی باز برگشتم و دارم مینویسم.موندمیم یا نه و هزار تا علامت سوال دیگه.فقط میدونم کشیده شدم و اومدم .یه اعتیاد بدتر داشت جونمو میخورد که نعشه گیش زجر بود و خماریش عذاب یا اینکه نمودار سینوسی حال و روز من میره که یکی از شیب دار ترین سقوطاشو انجام بده . دست و پا میزنم که نذارم.بدجوری حس میکنم که مهمونم.باید زودتر تکلیفممو معلوم کنم.شاید به امید دیدار,شایدم نه.