تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
اون روزا
امروز که داشتم کتاب آلوچه خانومو برای چندمین بار میخوندم یاد چندتا چیز افتادم: یکی عشق صف جشنواره که منو برد به بهمن لعنتی پر از خاطره 83 که کاش میتونستم اون ماه رو از خاطراتم ببرم و بذارم پیش بقیه یادگاریا,کادوی تولد امسال و پارسال و اون سگ سیاهه بالای کمدم؛یکیم هامون مهرجویی.این فیلم که اومد خونه ما من راهنمایی بودم.اون موقعی که سینماها اکرانش کردن جوجه تر از این بودم که یادم بیاد ولی اون روزو قشنگ یادمه.اونقدر این فیلمو دیدم و دیدم و دیدم که رفته بودم تو توهم چون واقعآبرای سن من سنگین بود.آخرش مامانم فیلمو از دم دستم جمع کرد عین کتابای هدایت,ولی تا از خونه میرفت بیرون میدوییدم میرفتم میذاشتم و میدیدمش.خداییش چیز زیادی ازش نمیفهمیدم ولی شدیدآ عاشقش شده بودم.جمله هاشو حفظ کرده بودم و ربط و بی ربط استفاده میکردم.اونجایی که حمید دنبال دکتر روانپزشکه تند تند میرفت و میگفت:به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟؟؟چند تا صحنه ش تو ذهنم مونده یکی از بهترین صحنه هاش اونجایی که مهشید یه حمید یه زنجیر طلا میده و حمید یه انار خشک قرمز که توش جیر جیر صدا میده.یادمه اولین جایی که از اون انارا دیدم که میفروختن همه پول تو جیبی اون هفته مو دادم و 4 تاشو که پولم میرسید خریدم.بعدآ که ما بزرگ شدیم ! و سن خر را پیدا کردیم و فیلمو میدیدم و تازه دوزاریم می افتاد که چی به چیه هنوزم خاطره بچگیم از این فیلم تو ذهنمه. عاشق اون تیکه شم که حمید داره دستگاه خون گیری رو رو خودش امتحان میکنه و خوابش میبره و تو خوابش میبینه که همه چی درست شده و همه میان باهاش مهربون حرف میزنن و مهشید بهش میگه: دوست دارم,دوست دارم, غصه نخور, پیشت میمونم.هنوز عین صداش,لحنش تو گوشمه.نمیدونم چرا.بعد این همه مدت یاد اون موقع افتادم و آخرین جشنواره ای که به من خوش گذشت.اون موقع هنوز زندگیم بی ریخت نشده بود.لعنت به دلی که لرزید و خواست.اون روزی از جلو سپیده رد میشدم.چه صفی بود.یاد اون روزی افتادم که صف" بمانی" رو با کمال پررویی تا آخر واستادم و آخرشم بلیط گیرم نیومد.سوم دبیرستان بودم.آدمای تو صفو نگاه کردم.با همون قر و قیافه های همیشگی و تیریپای چشنواره ای.تک و توک قیافه آشنا.خاطره ها گلومو گرفته بود و ول نمیکرد.این سالا منم قاطی اینا می میگفتم و میخندیدم و بزرگ میشدم و یاد میگرفتم.حتی سال کنکورم یا پارسال که تاریخ جشنواره کشید عقب و صاف افتاد تو امتحانای من از جشنواره نگذشتم.امسالم نمیگذرم.شنبه که امتحانمو بدم با خود شنبه سه روز وقت دارم که دلی از عزا در آرم.دلم تنگ شده.چفدرم خاطره هام مهرجویی انگیز !!شد