تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
خانه کوچک
دیشب شب خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خوبی بود.خوب که نه عالی بود.خونه دو دوست گرامی مهمون قاچاقی گریز از خونه بودم.اونجا و آدماش خیلی خوبن.اونقدر راحتم که ....یهو دیدی کنگر خوردم و لنگر انداختم و راستی راستی دختر همیشگی شون شدم.یه لحظه ای که نمیدونم کیه ، چه ساعتی از شبه،2 یا 3 یا 4 (چه فرقی میکنه؟) یک عدد آلوچه خانوم مهربون که چند لحظه قبلش یه لیوان چایی گذاشته جلوم و الان نشسته داره مجله میخونه، یک فروند آقای همخونه که از حموم اومده و رو مبل نشسته و با کله رفته تو پی اس پی و همراه با بازیش "مویی مویی" می کنه و یک دونه باربد قندی قندی که با یه مدل فوق با مزه ای خوابیده رو زمین (به قول مامانیش مثل مرغ مریض ولی فرداش که من یه 20 دوری ماشینشو دور خونه هل دادم چنین نظری نداشتم) اون لحظه لحظه خیلی خوبی بود و همه لحظه های قبل و بعدش.از همه لحظه سازای خوب این لحطه های خوب که هم خنده های منو میبینن و هم دل تنگی که پشت این خنده ها هست یه دنیا ممنونم و دوسشون دارم.
1 Comments:
Blogger AnnA گفته:...
به ما هم خوش گذشت خيلی . یادت باشه ما سر راهيم ها ! بازم سر بزن