تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
بعد دو هفته اومدم تهران.خسته تر و داغون تر از قبل.راست میگه دوست جون که گیر میدی؟شایدم میدم و خودم خبر ندارم.دارم بی حوصله میشم. و اصلآ خوب نیست.چون کلی کار دارم که باید انجام بدم.یه چند روزی نفس می کشم،امتحانام تموم شده.خوابم کم شده و یه خستگی هست که تموم نمیشه.از چشمام میریزه بیرون و با هیچ سرخاب سفیدابی نمیشه پوشوندش.با همه خستگی و بیخوابی و بیحوصلگی و غرغر و گیردادن،دست مهربونی هست که آرومم میکنه