تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابیست هوا یا که گرفته ست هنوز؟

من درین گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه میبینم دیوار است.
آه، این سخت سیاه
آن جنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس
نفسم را بر میگرداند.
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند.

کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانیست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانیست.

هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است.
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندرین گوشه خاموش فراموش شده،
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
یاد رنگینی در خاطر من
گریه می انگیزد:
ارغوانم آنجاسن
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد.

ارغوان
این چه رازیست که هر سال بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستو ها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟

ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می گذرند؟

ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوتر ها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می آغازند،
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر،
به تماشاگه پروار ببر.
آه، بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند.

ارغوان بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش.
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش.
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان، شاخه همخون جدا مانده من.

یادته آخرین بار کی اینو خوندیم؟ میدونم که یادت نیست