تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
زندگی به معنای واقعی کلمه سگی...
مهم ترین رویداد این هفته م قهرمانی سایپا در لیگ برتر کشور بوده...و خوردن پوز استقلال و هر چی استقلالیه...دیگه ببین چه بدبختی م.دوم خردادی که گذشت روزی مثل همه روزها در دانشگاه،بدون اینکه بتونم حد اقل اقدام رو انجام بدم یعنی برم به سخنرانی مردی که 10 سال پیش در حد پرستش دوسش داشتم.برم تا دوباره صدای مردی رو که اسطوره سیاسی سالهای تو جوونیمه بشنوم.بعد 10 سال هنوز تو دوستای اون موفعم به خاتمی چی معروفم که 18 خرداد 80 با همه دعوای جانانه کردم وروز قبل آخرین میتینگ امتحان ترم عربی بهترین بهانه واسه تو خونه نگه داشتن من شد. جقدر چیزا داشتم که با حرارت ازشون دفاع کنم.خرداد 86 جفدر از اون روزا دوره.شبش با محمد دعوای مفصل کردم و فرداش زیر سرم بودم،آقای دوست جون بالای سرم تا برم گردونه خوابگاه تا دوباره کله پا نشم.این هفته انتخابات شورای صنفی بود،پارسال این موقع چی بود و حالا چیه.بعد کار یدی و 3 4 ساعت رو صندلی نشستن و قبض پر کردن و علافی تو همه روز شماره ای که چند روزه قابل دسترسی نیست و آخر همه اینا، یه صدای سرد و نیش دار، تو 5 دقیقه تتمه کارت نلفن...بار همه ناراحتیا و دق دلیا و تصفیه حسبا افتاد رو دوشم،بی دلیل.بی منطق.بی انصافی بود.نا مردی بود. و حالا که د ارم می افتم تو دست انداز امتحانای جهنمی بدون مجالی برای نفس کشیدن،تنهام.چرا نمیدونم.باز تو کدوم ترس و پس کشیدن و ندونستن و شک کردن داره سر منو میبره نمی دونم.این تنهایی و نبودن بیشتر از هر درس و امتحان و سختی و یکنواختی آزارم میده.دو روزه از محمد خبر ندارم.قرار بود دیروز بره تهران.همین.این آخرین خبریه که ازش دارم.نه دیروز بهم زنگ زده ، نه امروز، و نمیخوام به این فکر کنم که حتمآ اتفاق بدی افتاده و باید نگران بود، چون میتر سم همین موقع ها خونسرد و بی خیال زنگ بزنه و یه بهانه زپرتی بتراشه و از کوره یه جوری به درم ببره که دیگه جبران نشه.باربدی ، خاله، دلم خیلی برات تنگ شده.