اومدم دیدم پستی که دیروز برای 18 تیر گذاشتم پابلیش نشده بالکل.تاریخ پست قبلیشم غلط خورده.حالا باز چه مرگش شده نمی دونم ولی حالم خیلی گرفته شد.حس خاصی که موقع نوشتن یه نوشته داری هیچ وقت دوباره بر نمیگرده که دوباره بنویسیش
تیر 87 راهنمایی بودم.یه جوجه به معنی واقعی کلمه.الان که یادم به کارا و حرفای اون موقعم میاد خنده م میگیره.اینکه این دوران چقدر ما رو از سن خودمون دور کرد اونم به شکلی که اصلآ بد نبود یعنی من می پسندیدمش.یادمه چقدر سر برخورد خاتمی و اینکه باید چیکار میکرد و نکرد،باید استعفا میداد که نداد ، باید اعلان جنگ میکرد که نکرد با کلی آدم که با نگاه عاقل اندر سفیه من 14 15 ساله رو نگاه می کردن بحث کردم . آخرشم زیر بار نرفتم که نرفتم که نرفتم!دیروز 18 تیر بود.یادبود 8 ساله روزی که تو اولین ساعاتش ، آخرین حرمت و ارزش موجودیتی به اسم دانشجو زیر مشت و لگد و پنجه بوکس خورد شد.عکسای اون روزای صبح امروز و ایران فردا....دری که با لگد وسطش یه راه باز شده بود، دانشجویی که التماس کرده بود که منو بزنین ولی کامپیوترمو نشکنین تازه قسطاش تموم شده...دیواری که پاش خون ریخته،شمع روشم کردن و پر دستنوشته ست:گل زرد و گل زرد و گل زرد،بیا با هم بنالیم از سر درد...دانشجویی که از پنجره پرت شد پایین،که چشمش تخلیه شد،که خورد شد و یادش رفت "دانش جو"یعنی چی،که آخرش هم مجرم شناخته شد.که تنها جرم علیهش این شد که ریش تراششو کش رفتن.که الام معلوم نیست کجاست چون پیرهن خونی رفیقشو بالا برد تا بگه.....یادم رفته چی میخواست بگه
این 8 سال یعنی خیلی.یعنی یه عمر.یعنی اونقدر که من بزرگ شم و امروز جلوی حرفای خاتی واسه بزرگداشت روز زن فقط سرمو بندازم پایین!آدمای اون روزا کجان؟اونی که 6 صبح ترک موتور جلوی کوی دانشگاه بود،الان فیلم می سازه که مملکتو جنگ و فلان و بهمان مال همه ست.حرف زدن حق همه ست.مردم میرن سینما و از خنده کف مرگ میشن و کلی هم کف می زنن.از دانشجوای امروز می پرسم میدونی ده نمکی کیه؟میگه مگه کیه؟! دیگه میترسم ادامه بدم که کوی دانشگاه،18 تیر 87،چماق،کتک،چاقو...می ترسم بگه 18 تیر کیه!!راستی چماق به دستای اون روزا الان چی کار میکنن؟؟هنوزم برنده ن ؟آره حتمآ هستن.هنوزم بازنده های اون روزا بازنده ن
دیروز 18 تیر بود.دانشگاه پرنده پر نمی زد.تک و توک بچه ها دنبال نمره هاشونن.گروه فیزیو لوژی یه سری از بچه ها رو انداخنه.جلوی برد خالی انجمن اسلامی میستم.به همه دنیا حق می دم.نمیخوان بازنده باشن.حق دارن ندونن.حق دارن نخوان که بدونن.حوصله ندارم.نسترن زنگ میزنه که برو ترجمه مو از انجمن بگیر و من دارم میپلکم که یه جوری برم که چشمم به چشم کسی نیافته!صفحه اول شرق عکس بزرگ استقبال مردمی خاتمی تو شیرازه.روزنامه رو میندازم رو میز،زنگ میزنم به مریم که :میای بریم ناهار بخوریم؟