به دستي که شلاق مرگه
به چشمي که فصل تگرگه
به پرونده زرد پاييز
که برگه که برگه
همه اش برگ برگه
به اعدام بارون بگو نه
به تقدير گريون بگو نه
به اين سال و ماه شکسته
به اين سقف ويرون بگو نه!
به رسمي که سرزندگي نيست
به فصلي که بارندگي نيست
به تاريخ تلخي که توش
زندگي نيست
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
به قانون رسماً
تني تو فقط تن
به اين خط کشي ها
به دنياي بي زن
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
بگو نه بگو نه
نه بگونه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
نه بگو نه بگو نه
بگو نه بگو نه
این ترانه رو
معصومه ناصری آشنای قدیمی نوشته.اشکام داره میاد و صورتم باز رنگی رنگی شده و جلسه هم بالا شروع شده و من هنوز نشسته م .برای معصومه تو وبلاگش نوشتم:ترانه تو خوندم و یادم اومد که چرا اون روزا اونقدر دوستت داشتم...ئ