یه نیم ساعتی مونده به امتحان عملی نکبتی.از آزمایشگاه متنفرم.فقط خدا کنه گند نزنم.
آخیششششششش راحت شدن و رفتن چه خوبه.به خاطر تعمیرات خوابگاه وسایل اتاقمونو کاملآ جمع و جور کردیم .وقتی می خواستم درو ببندم برگشتم و به اتاق لخت نگاه کردم.بدترین لحظه ها رو تو این اتاق گذروندم . خاطرات بدم به خوبا میچربه.حتی اگه اصرار نگین و فرناز نبود بدم نمیومد عوضش کنم.دلم گرفت.تنها جای این اتاق که شاید به اندازه یه لبخند محو وگم دووم داره دم پنجرشه با توری خاکی و کبره بسته که از توش ، یه تیکه از کوچه معلومه و آسفالتی که شبا با نور تیر برق جلو خوابگاه روشن میشه و یه سایه که یه شبی داشت از اونجا رد میشد(دروغ میگفت ، رد نمیشد) و زنگ زد و پنجره اتاقمو پیدا کرد.یه ماه و 9 روز پیش سایه نبود.الان هست.
آخر هفته من نه حوصله مسافرت دارم نه عروسی.امتحان دارم و لباس ندارم و نمیشناسم و اینا کشکه.حوصله ندارم برم اونجا هی همه هیکلتو برانداز کنن و نظرات بدن و توضیح بدم برای یک میلیون امین بار که سال سومم و ..بله 4 سال دیگه تموم میشه و نخیر یه سال دیگه میرم بیمارستان و نه این 7 سال عمومیه و اهم اهم طرح دو سال تخصص 4 سال ،خوب بله حق با شماست طولانیه و نه فکر ازدواج نیستم و نه نمی ترشم و...می مونم تنها تهران توی خونه.خوشخوشک واسه خودم کتاب میخونم و فیلم میبینم و رژیممو نمیشکنم و می رم استخرو واسه خودم خوشم.راستشو بگم...میخوام تنها باشم.
از پستای اینجوری که همه ش گزارش کار روزانه یا هفتگیه خوشم نمیاد.ولی الان نه چیزی تو فکرمه ، نه حال دارم، نه وقت دارم ، نه آدمم....
پی نوشت : کم کم نطرم عوض شد.نیست خیلی ظرفدار دارم همه اصرار دارن تشریف داشته باشم.منم فکر کنم تشریف ببرم.حالا مطمئن نیستم.قبلشم شاید یه سری به باغ آلوچه بزنم که دلم تنگ نشه