تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
هوا نه گرمه نه سرد.گه ترین حالتی که می تونه داشته باشه.نه خوب نه بد.نه بالا نه پایین ، مثل همین روزا که هیچ اتفاقی توش نیست.3 روز دیگه میشه دوماه که رفتی.یکی دو بار هم که دیدمت همچین ژست بی تفاوت به خودت گرفتی که حتی دوستای خرت هم باور کردن.نشسته بودی جلوی من و مزخرف میگفتی که منو اذیت کنی ، مثلآ شوخی بود. واسه چی؟ تو که به سنگ بودنت افتخار میکردی؟ دوست داشتم با مجله های خودمون که روی میز بود بکوبم توی صورتت و خون رو نگاه کنم که می ریزه پایین.نمیدونم چرا دلم اینو میخواست.به جای همه نمیدونم های احمقانه ای که بهم گفتی این یکی رو حق دارم که ندونم ،نه؟شاید تو اولین نمونه از آدمایی بودی که به موقعش همچین خودشونو می زنن به بی روحی و بی تفاوتی که خودشونم کم کم باورشون میشه و من باهاش رو به رو شدم.شاید به خاطر این.شایدم نه.احساس میکنم یه باری هست که با نوشتنش از دوشم برداشته میشه یا از چیزی خلاص می شم یا با چیزی کنار میام...کنار میام...یادته؟ " من اگه جای تو بودم قبول میکردم و کنار میومدم" آره تو اگه جای من بودی خیلی غلطها میکردی که من نکردم مثلآ به جای اینکه یه بار بهت بگم ، صد بار بگم که نه دوست داشتنو بلدی و نه زندگی کردنو و چقدر حیف که بلد نیستی...همین بلد نبودن و ندونستنت به همه بودنا و مهربونیا و دوستی هات میچربه.انگار که موقع دوستی کردن میخوای به جای سیسیل،هاریسون بخونی مثلآ یعنی که خیلی واسه فلان درس (بخون من)مایه گذاشتی.آخرشم خسته میشی و کتابو پرت میکنی یه گوشه و امتحانو می افتی. خودتم نمی دونی از چی فرار میکنی.آخرش تو فلسفه هایی که میبافی میپوسی و میمیری و من هیچ وقت نخواستم که تو بمیری.نه چون دوستت دارم ، چون برای اینجوری مردن حیفی


*** بخشی از داستان ای کاش آن روز توی باغچه(نا تمام،عین همه کارهای دیگه ام!)ئ
1 Comments:
Anonymous Anonymous گفته:...
سلام ،شما خوبین