تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
دلتنگم.ته کناب قلب و عروق یه کاغذ چسبوندم و 3 دقیقه به اول مهر 86 چند خط نوشتم.قول دادم قول دادم قول دادم که خودمو برسونم.که از چرخ این زندگی سگ نمونم عقب.تازه فهمیدم کسی تا حالا نبوده که تنهایی منو پر کنه.اگه بوده توهم بوده.هر وقت به کسی گفتم دوست دارم واسه این بود که امید داشتم این تنهایی عمیقو از من بکنه و ببره و خودش بمونه پیشم.نه بیشتر.اتفاقی که هیچ وقت نیفتاد.هیچ کس اون قدم آخرو نتونست برداره و شایدم من نذاشتم.شاید این تلخ ترین اعترافی باشه که میکنم.اینکه هیچ وقت نفهمیدم عاشق بودن یعنی چی.دل دادن واقعی یعنی چی.به جای توهم داشتن واقعآ دوست داشتن یعنی چی.تا این لحظه هیچ وقت عاشق نبودم.اعتراف تلخیه
تولدمه.دلتنگم.ته کتاب قلب و عروقم قول دادم که خسته نشم.که نبرم.شاید اولین پاییزیه که از خودم حتی اینقدر دلگیرم.شاید اولین پاییزیه که زیر لب نمیخونم جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن.....پادشاه فصلها پاییز.یه چیزی کم داره هر سال بیشتر از سال قبل.یعنی دارم میشم عین ابله خفته که یکی بیاد تا دم در اتاقم همه چیو درست و مرتب کنه و با همه آدم بدای زندگیم بجنگه و بعد بیاد منو بزاره ترک اسبش و بره یه وری؟!منتظر اتفاقی مثل دیوانه وار خواستن ، بی قرار شدن . نپیدن توی هر لحظه ای که به دیدن و رسیدن نزدیکه یا یه چیزی مثل این.پا روی پا انداختن تا اتفاق بیفته.شاید بیمارگونه از آرامش و سکون دارم فرار میکنم
دلیلی ندارم که خوشحال نباشم.دلیلی ندارم که بخوام روزای ملس فصل تولدمو زهر مار کنم و شاید این بی دلیلی از همه چی بدتره.کاش دلیلی برای یه سوگواری حتی طولانی داشتم و بعدش آروم آروم میشدم مثل بیدار شدن از یه خواب عمیق.مثل یه تولد دیگه.مثل شاد بودنی که راحت مثل آب روون باشه نه زور زدنی.نه به این و اون نشون دادنی
دلتنگم.ته کتاب قلب و عروقم نوشتم بهار کوچولوی 22 ساله با کیف قرمز کلاس اول و دندونای جلوی افتاده و چتریایی که خودت کوتاه کوتاه کردی...پاییزت مبارک
1 Comments:
Anonymous Anonymous گفته:...
اول اینکه من مسافرت بودم و تازه اومدم و اون پست پونزده شهریور شما رو دیدم و کلی خوش خوشانم شد و لبخند زدم همچین.
دوم اینکه قلب و عروق؟ سسیل یا هریسون یا چی؟ اگه اینجوره طبق قاعده‌ی حمایت صنفی، ابراز ارادت می‌کنم.
سوم اینکه تولدتون مبارک و اینکه دلم می‌خواد به مناسبت بیست و دوسالگی شما یه کم پند و اندرز بدم! ولی اکتفا می‌کنم به اینکه بیست و دو خیلی کمه. هنوز خیلی مونده و هنوز خیلی زوده
چهارم اینکه تکبیر