تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
ديروز 2 آذر بود.اين پست را بايد ديروز مي ذاشتم که نشد.اينو براي فرجام نوشتم.خودش خيلي بهتر نوشته.




فرجام عزيزم
الان که برايت مي نويسم شايد توي اتاق عملي.شايد هم نه.به هر حال ميدانم که حالت خوب است.روز تولدت است.چند روز مانده به اولين آشنايي تلفني مان.5 شنبه ، 2 آذز 85 ، ساعت 12.5 شب.يادت هست؟من خوب يادم هست.خيلي خوب.من فکر ميکردم تو هم مثل بقيه آدمها افتاده اي وسط روابط رمانتيک ! من و مضر اگر نباشي مفيد نيسيتي حداقل.تو هم فکر ميکردي من ديگر چه جور جانوري ام آخر؟! اين بود اولين باري که يک بهاران با يک فرجام حرف زد.
حالم اصلآ‌خوب نبود يعني خيلي بد بود.مثل قايقي که پارو ندارد، مثل ماهي مرده روي آب ، با هر تکاني همه زندگي ام تکان مي خورد.يک هفته اي طول کشيد تا هم را ديديم و حرف زديم.به دوستم زنگ زدم که : دست به يکي کرده اند که بيچاره ترم کنند! بلند شد و با من آمد ،‌دست به کمر و طلبکار ، تا لحظه اي که تو آمدي!يادت هست؟من خوب يادم هست.خيلي خوب.
اگر بگويم از همان فردايش حالم خوب شد ، اگر بگويم برنگشتم به روزهاي جهنمي از مرگ بدتر و آن حال خراب و ويران ديگر سراغم را نگرفت دروغ گفته ام.اما اينکه چه شد واين منحني نزولي تا منفي بي نهايت چه جوري عوض شد ، هيچ کس توي دنيا نمي داند ،‌شايد حتي خود تو.آن روزها ، آن تلفن و جلسه کذايي بعدش عوضش کرد.نمي دانم شما چي صدايش ميکنيد؟عطف منحني؟نقطه اوج؟ ما ميگيم : لحظه بحراني ،‌بين ايستادن يا سقوط ،‌بين زندگي و مرگ ، حتي بدتر از مرگ.افتاده بودم توي چاه ،‌جايي را نمي ديدم ،‌چيزي نمي شنيدم.کسي مرا نمي ديد ، صدايم را نمي شنيد.حسي بد تر از مرگ يعني از صدايت و گير افتادنت بالکل چشم پوشي کنند.نمي گويم يکهو نوري پيدا شد يا يکي سطل انداخت و نجاتم داد! فقط يادم آوردي توي چاهم ،‌توي قعر، زير صفر.وکمکم کردي که به توي چاه بودن و ماندن خو نکنم.که پشت ميله هاي قفسي که خودم ساخته ام براي خودم اشک نريزم.واين يعني خيلي.خيلي براي هميشه.خيلي حتي اگر مهرباني ات تا امروز ادامه پيدا نمي کرد شايد دين من به تو به همين سنگيني امروز بود.خيلي به اندازه همه عمري که با دوستي ات بگذرد.خيلي آدمها چندين و چند تاي همين عمر بي رفاقت را دارند و نمي دانند بهترين چيزي را که من توي بدترين روزها فهميدم.گم شده بودم.گير افتاده بودم توي ذهن خودم.آدمي را که سکته ميکند ديده اي؟ آب بدنش ميريزد به ريه اش.انگار دارد وسط خشکي خفه مي شود.به همه جا چنگ مي زند.کسي نمي تواند کار زيادي بکند.بايد بدن طاقت بياورد و به خودش غلبه کند.زندگي را انتخاب کند.من زندگي را انتخاب کردم.
سخت گذشت اما تمام شد.دلتنگي و تنهايي بود و جنگيدن مدام با غصه هايي که نمي خواستم عقده شوند و کينه اي که نمي خواستم ماندگار شود.کم کم خودم را کمي بخشيدم . نه خيلي.ياد گرفتم خودم را بيشتر دوست داشته باشم. نه خيلي.که من هميشه من بمانم، چه عاشق باشم و چه بيزار.
راستش را بخواهي دوستي ما دو تا اگر آناهيتا و باربد را نداشت چيز بزرگي نداشت که حالا دارد.وقتي فکرش را مي کنم انگار کسي آرشه اش را برداشته و روي تارهاي دلم مي کشد.انگار کسي ساز ميزند ، زندگي ام را آواز مي خواند.
خيلي نگذشته از آن روزها ، ولي به چشم من خيلي مي آيد.روزهايي که همه شان خوب و شاد نيستند اما همه شان يک جورهايي دوست داشتني اند.روزهايي که دعوا يم کردي ،‌داد و بيداد کرديم اما حرفم را فهميدي.حرف هم را فهميديم.از يک جايي به بعد ديدم که فهميده ام و اگر بزنم به نفهمي ، باخته ام.
اين روزها يک غصه اي داري که نمي دانم چيست.مال امروز و ديروز نيست.قديمي است.از آن زخمهاييست که هيچ وقت خوب نمي شود.وقتي خواستي که خواهرت باشم يک چيزي ته ته دلم لرزيد.وقتي ديدم مي شود جدا بشوم از اين همه آدمي که فقط تو برادر آنهايي نه آنها برادر و خواهر تو.من که تکليفم مشخص است برادر جان! خواهر يک جاي خالي بي خواهر بودن براي مني که تقريبآ هيچ وقت خواهر درست و حسابي براي کسي نبوده ام چيزي هست که من نخواهم؟ خواهر تو بودن چيز ديگريست!فکر نمي کردم بعد اين همه غصه اي که پيشت ريختم بخواهي نترسي از مستي و راستي پيش من ، کم که مي دانم هيچ وقت نمي آوري! از من نخواه همه حجم اين خواستن را بگويم يا بنويسم.فقط بدان خواهري کره خري هميشه هميشه همشه يک جايي همين دور و بر ها ، دوستي و برادري ات را مي ميرد ،‌خواهرت بودن را هم.


بهاران
26 آبان 86
2 Comments:
Anonymous Anonymous گفته:...
salam, age bedooni ba che mokafati toonestam safheye comment ro baz konam .... man az majalle mishnasamet , yani esmeto hamishe mididam, badesh hodoode 3 sal pish moshtarie alooche khanoom shodam va be ellate dilatatione shadid hatta ye comment ham oonja nazashtam ( bebin dar haghe to che lotfi kardam!)....badesham ke farjam az aghaye hamkhoonegi dar oomad moshtarish shodam chand vaghtie ... emshab ham ke poste akharesho khoondam va az oonja oftadam too webloge to...taghriban archive 4 mahe akhareto khoondam... jalebe ke ma hamkarim va albate to age bedooni ke man chand salame dige osoolan be torshidegi fekr nakhahi kard !! rahat boro kelas skate !...rastesh manam chand vaght pish dorane gandi ro gozaroondam va vase hamin be tarze na agahaneii ba har kasi ke ehsas mikonam dorane badi dashte hamzat pendari mikonam ...yekish ham hamin to ke weblogeto khoondam... kholase gharaz az mozahemat inke mano dooste khodet bedoon ( age doost dashti albate) va khosh hal misham ke bishtar bahat ashna besham...in shomareye mane 09123778977...khasti beri enghelab gardi ( in estelahe mane) va ghahve farance bokhori khabaram kon

Anonymous Anonymous گفته:...
همونطوری که من میگم بخون :

بهاران !
خوبی ؟ خواستم بگم خاله ما اینو خونده بودیم. خودت نوشته بودی که میذاریش توی وبلاگ خب ما هم فکر کردیم پس می شود خواند! بعد یادم افتاد که دفعه که دیدیمت که چقدر معلوم بود ازمون خوشت نمی یاد بعد که گفتی چه فکر درموردمون مخصوصا فرجام میکردی دیدیم دیده ها با توضیحات همخوانی داشت . ولی آخه - دوباره با لحن من بخون - بهاران ! چطوری این آقای همخونه ما رو با موجوداتی حاوی عناصری ناپایدار یکی فرض کردی - بهاران !-
خلاصه بدان و آگاه باش که ما سر حرفمون هستیم و با اونهایی که به وقت معاشرت باهاشون سعی میکنیم خیلی معقول به نظر برسیم و مذبوحانه تلاش میکنیم فکر کنند اصلا جای نگرانی در این معاشرت وجود نداره , برسر حضانت جنابعالی دوئل نموده اتاق باربد رو با شما به اشتراک بذاریم . دوستت دارم یک عالمه بسیار زیاد بهاران

آلوچه خانوم / آناهیتا