تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
خسته م ،درب و داغون،و...خوشحال
نه فک کنی اتفاق خیلی مهمی افتاده ها،نه فک کنی وضع عوض شده ها،نه فک کنی از حمالیامون کم شده به خانومیامون اضافه ها...نه،هیچ کدوم از اینا نیست.فقط تکلیفمون معلوم تره ، جامون مشخص تر اسم رشته مون با مسما تر.همین.جای معارف خوندن هم اخلاق اسلامی در پزشکی میخونیم و دیه سقط جنین وقتی گوشت بر استخوان روییده است.ولی خوب عوضش داریم یه وری میریم،نزدیک تر میشیم ، اولای آخراشه ، بخیه کشیدن یاد میگیریم از این خفت خواری در میایم و الی آخر
امروز تو آموزش دادو بیداد کردیم،هوار هوار ، سر گروه بندی گیس و ریش همو کشیدیم و خانوم باقی داد زد که انترن شین میخواین چیکار کنین و آخرشم قلدر بازی و هر کی رو نخواستیم انداختیم بیرون و گروه خوب با گردش خوب و این حرفا
به پوست کلفت خودم و درس خوندنا و شب بیدار موندنا و از همه چی زدنا و بدو بدو کردنا و همه اینا تبریک،سلامتی همه چیزای کم خوب ِ کم این چند سال
خلاصه که خوشحالم