تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
خوب...اولین دقایق سپیده دم 22 بهمن ماه ، بوم الله ، یوم الله میباشد و الان نمیدونم که چی میخوام بنویسم.از خدا که پنهون نیست از شما هم باشه یا نباشه،آخرش خودتون میفهمین،همینجوری محض آپیدن اومدم!حال خوبی دارم.اگه ازم بپرسی چرا خودمم درست نمیدونم.همینجوری واسه خودم میچرخم و لبخند ملنگانه مسخره بی دلیلی میزنم.به بچگی خودم میخندم.به دل خنک شدن خودم میخندم.به خودم میخندم.هیچچچچچ هم به خودم اندرز حکیمانه نمیدم که نه حالا چه کاریه اینجا از لحاظ فلسفی نباید شاد بود ، بخشنده باش و این خزعبلات.نه خیر من میخوام همینجوری یه وقتایی هاگولی از جایی که نباید ،خوشحال باشم.نباید نداریم که.کی میگه آدم باید در هر حالتی حتمآ خانومی به خرج بده،حتمآ چشم پوشی کنه،حتمآ بیخیال شه؟؟همیشه سعی میکنم ادعایی رو نکنم که نمیتونم.ادعا نمیکنم که خیلی کول و ریلکس هستم و هیچ خصوصیت پلیدانه ای ندارم و هیچ وقت دلم نمیخواد گونی بکشم سر یه سری افراد و هلشون بدم تو جوب.چرا ، میخواد.هیچ آدمی هم نیست که نخواد.خلاصه که خوبه
پی.نوشت : خوب من الان واقعآ از این بی سر و ته گویی دارم خجالت میکشم.ولی دلم میخواست اون لحظه احساس گذرا و ته کشیدنی در اسرع وقت رو ثبت کنم . بی تعارف به کلاس وبلاگ نویسی هم کاری نداشتم
پی نوشت بعدتر: من خیلی با احتیاط خوشحالم یعنی زیادم نیستما ، یه کوچولو فقط ، لطفآ کسی هوس مردن نکنه یا اتفاقی هوس افتادن
2 Comments:
Anonymous Anonymous گفته:...
وبلاگت شدیدا یک ویکند اختصاصی نیاز داره که از آرشیو خونده شه..
آخه میدونی..منم بچه اول یک خانواده ی فول کمونیستم...
برمیگردم!

Anonymous Anonymous گفته:...
بهاران جان این تصویر سیاه رو منم میبینم.من هم احساس بد پادر هوا بودن رو دارم.قبول دارم که بده اما بهتر از این نیست که جزو یک قطب رادیکال باشی؟
من از عدم قطعیت استقبال می کنم.من و خیلی های دیگه می خواستیم اینطور نباشیم اما چطوری؟با کدوم پشتوانه؟نمی دونم چرا تاریخ چندهزارساله مون به کمکمون نیومد؟اینهمه تضاد و تعارض که از بچگی دوروبرمون بود رو چجوری باید هضم می کردیم؟نمیدونم شایدم همه این ناله های من بهانه ست برای تلاش نکردن.بهانه برای فرار کردن و رفتن یا بهانه برای سکوت و الکی خوش بودن