تلخون
تو نخوابیده بودی,مرده بودی.میشنوی؟مرده بودی ......سال است که غمت را می پرورم
اولین اسباب کشی که یادم میاد ، اولین اسباب کشی زندگیم نبود.(یعنی اولیشو یادم نمیاد.فارسی شکر است.)ولی اولین باری بود که عاشق شدم.عاشق دوست پسر عمه م که اومده بود بهمون کمک کنه.همه کشهای رنگی که اینور اونور نشونه رفته بودم،تیله هایی که گم شده بود و پوست پفکها و اسمارتیزایی که قایم کرده بودم همه پیدا میشد و من ذوق مرگ میشدم
همه اینا رو گفتم که بگم دارم از این خونه اسباب کشی میکنم.اینجا رو بی نهایت دوست دارم.تصمیم برای تاسیس بلاگ ورد پرس مدتها طول کشید.نقل مکان و اینها هم همینطور.دستم نمی رفت.حالا دیگه دارم میرم.اون قدری هم که میشد ازاینجا برد دارم میبرم.خونه جدید نامرتب و نیمه کاره ست.در و دیوارش هم به لطف وردپرس ابله چنگی به دل نمیزنه.باید یک مدتی رو بد بگذرونم.تا یادم نرفته:یکی از بزرگترین دلایل این اسباب کشی کار نکردن این کامنتدونی زپرتیه .پیشاپیش از اینکه کامنتدونی وبلاگ جدید هم کماکان خالیه و هر از گاهی آقای مش غلام حسین تشریف میارن که راجع به تلاطمات هورمونی من توضیح بخوان کمال تشکر رو دارم
آدرس رو هم محض ناپرهیزی گذاشتم
talkhoon.wordpress.com